چهارشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۸

فهميدن يا نفهميدن

تو احساساتی هستی، طرفت منطقی است.
کاش آدم‏های احساساتی گاهی منطقی فکر می‏کردند و آدم‏های منطقی گاهی احساسی
+
.
مي تواني اميدوار باشي كه آدم منطقي ات قبل ترها احساساتي بوده باشد. دست كم مي فهمد تو چه مي گويي
در هر صورت هر كسي اين شانس را ندارد كه در زندگي اش هم آدم منطقي اي بوده باشد، هم احساسي
من اما به شخصه اين جور آدمي بودم. تا سن نوزده بيست سالگي منزجر بودم از هرچه بويي از احساس يا به قول منطقي ها همين لوس بازي ها را مي داد. آن روزها به نظرم ارزش آدم ها تنها به ستون بودنشان بود. يعني هرچه هميشه تحت كنترل تر بودند، هرچه به دورتر از تلاطم هاي ويرانگر غير قابل پيش بيني، يعني همان احساس،‌ بودند، قابل احترام تر بودند براي من و قابل معاشرت تر و خلاصه چنين آدمي بودم خودم هم. كه به ندرت به ياد دارم اشكي ريخته باشم در بيست سال اول زندگي م ! بعد خوبي اش اين است كه حالا كه با تعريف تكنيكي كلمه يك آدم كاملا احساسي محسوب مي شوم مي فهمم آدم هاي منطقي را. مي فهمم كه چطور آدم را نمي فهمند. كه چطور در يك باغ ديگري براي خودشان زيست مي كنند.
حالا خاطرات آن روزها يك جورهايي مرهم مي شوند براي اين روزهايم
.

۲ نظر:

صریرُ گفت...

نه قربانت بشوم!قهر دیگر چی است؟ ای سیستم بلاگ اسپات یه کم گیر دارد برای من...
راستش من هنوز توی آن مرحله قبل 20 سالگی تو هستم!

پردیس گفت...

آری ! ما نیز آنچنان بودیم، ولی چند وقتیست اینچنان شدیم!