یکشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۸

نوبت تو

من هرچقدر هم دلم بخواهد مردي را نگاه كنم، وقتي او نگاهم كند، نمي‌توانم. يعني نگاه كردنم نمي‌آيد. يعني انگار نمي‌خواهم نگاه كردنش را با نگاه كردنم خراب كنم.
بعد فكر كن يكهو در خيابان ببيني‌اش و سوار ماشينت شود و گيركنيد در ترافيك و او هم نگاهت نكند هيچ.
اين مي‌داني يعني چي؟ يعني محشر. يعني تو يك دل سير نگاهش مي‌كني. يعني انگار يك جور خوبي كه بالاخره نوبت تو هم رسيد؛ بعد از اين همه وقت كه از او فقط سنگيني نگاهش را خوب مي شناختي
.

هیچ نظری موجود نیست: