پنجشنبه، آبان ۰۵، ۱۴۰۱

در میانه انقلاب

 نمیدانم چه بنویسم بجز اینکه در میانه انقلابیم. اینکه همه وجودم بیم و امید است. بیم جانهای زیبا و بی باکی که پر میکشند تا بلندای آزادی. و امید به روشنایی، به زندگی به آزادی. روزها و شبهایی را میگذرانیم که هرچند میدانستم بالاخره میرسند، اما در آرزوهای دورم هم نمیدیدم که اینقدر نزدیک باشد. چنان در تاریکی غوطه میخوردیم که گمان نمیکردیم خورشید در یک قدمی طلوع است. اما حالا ظلمت این شب شکسته است. سرخی شفق نویدبخش روشنایی است. آزادی در دستان ماست، ساده و با شکوه و جادویی. 

.


چهارشنبه، مهر ۲۰، ۱۴۰۱

دهه هشتادی عزیز

پیر شدن عجب نعمتی است. زنده ماندن و دیدن نسلهای بعدی که کاملتر و جسورترند. تماشای شکوه زندگی و تحقق یک انقلاب اصیل، طوری که من چهل ساله حتی برای توصیفش کلمه کم می آورم. خوشحالم برای هر کس که زنده ماند و این روزها را دید، و غبطه میخورم به شما جوانانی که وجود نازنینتان را با ترس آلوده نمیکنید، آنطور که ما کردیم. و به تحقیر مصالحه تن نمیدهید آنطور که ما تن دادیم. 

شما زندگی کنید، هر آنچه را که ما حتی جرئت آرزو کردنش را هم نداشتیم که این زندگی برازنده شماست. 

.