شنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۸

شنا زير آفتاب

بعد من هي محكم پا مي زدم و هي يواش يواش چرخ ها مي چرخيدند و ماسه هاي خيس كيف مي كردند.. انگار خستگي شان در شود.. بعدترش يك موج بزرگ آمد كه تا زانوهام رفت در دريا و من جيغ كشيدم و چشم هام را بستم از لذت و باد جيغم را برداشت و برد نمي دانم كجا..دوباره كه اما موج رفته بود هيچ رد پايي نبود از من..
بعد آنجا كنار ساحل پر از آدم هاي فشن تي وي هم بود با ماشين هاي مدل بالا و لبخندهاي مصنوعي عروسكي كه من عاشقشانم.. بعدترش منِ ماسه اي خيس با دوچرخه سياهم كه از ميان ماشين هاشان مي گذشتم هاج و واج نگاهم مي كردند با همان لبخندها.. و نگاه هاشان سرتاپايم را هي مي گشت دنبال كلمه اي كه توصيفم كنند براي هم..اما پيدا نمي كردندم.. بعد كه من دست راستم را در هوا برايشان چرخاندم و يك لبخند گنده روي صورتم نشست.. ته چشم هام خواندند كه:
هي!
من ديوانه نيستم..
عاشقي مي دانم
.
پ.ن. دوچرخه سواري كنار ساحل يك جور خيلي خوبي ست.. مثل شنا زير آفتاب
.

هیچ نظری موجود نیست: