شب بود. سر شب نه. نيمه شب نه. همان شب. حس و حالش مثل حدود ساعت دوازده مثلا. ماه هلال بود و خيابان تاريك بود و آسمان يك رنگ خاصي بود و هوا يك جور خوب ملس قلقلك دهنده اي و ما چند نفر بوديم و سلانه سلانه مي آمديم، يا مي رفتيم ته خيابان يا همانجا كه ماشينهامان پارك بود
بعد اينها همه مال ديشب بود
امروز اما جمعه بود
از آن جمعه هاي خالي مزخرف
كه همهاش هم كمر درد داشتم براي خودم
حوصله هيچ كس را هم نداشتم
هيچ كس هم كه حوصله مرا نداشت
تمام هم نمي شود كه لعنتي
.
بعد اينها همه مال ديشب بود
امروز اما جمعه بود
از آن جمعه هاي خالي مزخرف
كه همهاش هم كمر درد داشتم براي خودم
حوصله هيچ كس را هم نداشتم
هيچ كس هم كه حوصله مرا نداشت
تمام هم نمي شود كه لعنتي
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر