جمعه، خرداد ۰۵، ۱۳۹۱

تهران . دو

توی سالن آرایشگاه منتظر بودم. صدای آسیه از اون اتاق می اومد که داشت با مشتری زیر دستش حرف می زد. می پرسید خوب شدی؟ بخواب یه کم باز. آب قند بیارم؟ حدس زدم از درد اپیلاسیون ضعف کرده باشه. روی میز وسط سالن چندتا سبد حصیری پر از شورت و سوتین بود. حدس زدم فروشی باشه. ایران که باشی تمام حدس هات درست از آب درمیاد. یه شورت سیاه توری برداشتم. دنبال سایزش می گشتم که گفت شورتاش کوچیکه. به درد نمی خوره. سوتین بردار. مشتری بود. من که اومدم توی سالن نشسته بود. سبد سوتین ها رو کشیدم جلو. چندتایی ش رو نگاه کردم. تعجب می کردم که نظر میده. اما به حرفاش گوش می دادم. ایران این مدلی بودیم ما همیشه. توی لباس فروشی به کار هم کار داشتیم. توی صف بانک. نونوایی. آزمایشگاه.. من اینجا که بودم عجیبم نبود که مردم نظر میدن. اونجا هم که هستم عجیبم نیست که مردم نظر نمی دن. گفت منم سوتین خریدم. سایز تو باید مثل من باشه. به سینه هاش نگاه کردم. از مال من بزرگتر بود. گفتم نمی دونم. یه سوتین سفید توری برداشتم. گفت این سایزت نیست. نگاش کردم. گفت بزن بالا بلوزتو ببینم. زدم بالا. گفت وا. چرا سینه هات اینجوریه. گفتم چه جوریه؟ گفت مال من برعکسه. گفتم برعکسه؟ گفت سینه هات جلوه. فنردار لازم نیست بخری. فنر سرخودی. گفتم فنردار می پوشم همیشه. بلند شد اومد کنار من ایستاد بلوزشو زد بالا. گفت ببین. مال من بزرگتره انگار. ولی مال تو جلوتره. گفتم من دور کمرم بزرگه. گفت ربطی نداره دختر. دولا شد یه سوتین سرخابی با بندای آبی داد دستم. گفت اینو بخر. اسم جنسش رو بلد نیستم، اما ازین مایویی ها بود. گفتم نه اینو نمی خوام. گفت من ازین خریدم. الان تو کیفمه. رفت از کیفش آورد بیرون که باور کنم لابد. گفتم توری می خوام. گفت توری خوب نیست. از روی بلوز ناصافی ش معلوم میشه. گفتم می خوام با بلوز نازک بپوشم که اصن نقشش معلوم بشه. گفت وا. گفتم گلش قشنگه. با بلوز نازک سفید گشاد. خوب میشه. یه سرخابی توری داد دستم گفت بیا لااقل سرخابی بخر. تی شرتمو که از بالای سینه ام می آوردم پایین گفتم می بینی که سرخابی .توری تنمه. آسیه از اتاق اومد بیرون. بوسیدمش. گفت دلش برام تنگ شده. گفتم منم. گفت برو لباساتو در بیار بخواب. من میام الان. سوتین سفید توری رو گذاشتم تو سبد. رفتم تو اتاق خالی سفید. خوابیدم روی تخت. آسینه اومد و بوی موم پیچید زیر دماغم. 
.

۲ نظر:

Faranak گفت...

بشر چه قد خوب مینویسی تو!
از صب ولو ام دارم وبلاگتو زیر و رو میکنم و خوش میگذره بم!

R A N A گفت...

هاها مخلصیم!