جمعه، مهر ۱۰، ۱۳۸۸

عطر وسوسه انگيز لعنتي‌اش

خودم مي دانم. اشتباه كردم
شايد هركس ديگري هم جاي من بود.. نمي توانم بگويم هركس ديگري هم جاي من بود مرتكب اين عمل مي شد؛ اما مطمئنم كه بهش فكر مي كرد. شايد براي لحظه اي فقط؛ اما حتما از ذهنش مي گذشت. هرچند تسليم هم نمي شد اما دراعماق وجودش آن را مي طلبيد. بي‌شك مي طلبيد.. با آن عطر وسوسه انگيز لعنتي‌اش.
من اما تسليم شدم. با بي ميلي. بي كه حقيقتا بخواهم‌اش. بي كه حتي لذتي برده باشم. من..
همه چيز خيلي عجيب بود. همه‌اش دريك لحظه اتفاق افتاد، يعني تصميم‌اش را در يك لحظه گرفتم. بايد جواب مي دادم. تا چند لحظه قبل هيچ فكرش را نمي كردم. يعني اصلا برنامه اي نداشتم برايش. آن هم امشب. امشبي كه حالم از همه چيز به هم مي خورد بي دليل. يك جمعه شبِ تنها در خانه لعنتي..اخ
شايد اشتباه بزرگي نباشد، اما مي دانم كه تصميم درستي نگرفتم.
حالا اتفاقي هم نيافتاده. يعني اتفاق كه افتاده، اما شايد آنقدرها هم مهم نباشد. زندگي انسان‌ها پر از اشتباه است. شايد من انسان‌تر باشم، اما بالاخره همه انسان‌ايم ديگر. بهاي اشتباهات من، براي خودم مي ماند و بس. بله. ما انسان‌ها در سخت‌ترين لحظات زندگي تنهاييم. با تصميم‌هامان تنهاييم. با وسوسه‌هامان تنهاييم. و با اشتباهاتمان.
امشب اين تنها من هستم كه خوب نخواهم خوابيد.
چون من تصميم نادرست گرفته‌ام. من مرتكب اشتباه شده‌ام. من سنگين شده‌ام. نبايد شام مي خوردم. وقتي اين همه سير بودم.
كوكو سيب زميني لعنتي.. با آن عطر وسوسه انگيزش
اخ
.


۱ نظر:

hedayat گفت...

hala munde ta dark koni ke che eshtebahe bozorgtari kardiiiii :D:D:D