ديدهاي بعضي مردها آنقدر خوشقيافه، آنقدر بلند، شانهها آنقدر پهن، سينه آنقدر ستبر، آنقدر خواستني و آنقدر تمام هرآنچه در كلام نميگنجد هستند كه در همان برخورد اول هرچه ميكني نميتواني چشم بگيري ازشان. بعد هي هرچه نگاهتر ميكنيشان، در دلت بيشتر ميگويي، حس ميكني، ميشوي:
wow
بعد ديدهاي تا به حال كه تنها سلاحت در مقابل اين جور آدمهاي فوق جذاب، كممحليست؟ يعني بعد از آن چند لحظه اول كه ضربان قلبت تركيد و رنگت به حتم پريد و دست و پايت گم شد، ديگر نه نگاه ميكني بهشان و نه حتي سعي ميكني در برقراري ارتباط باهاشان
يعني من اينجور آدمي هستم كه با اين قبيل مردهاي كمياب! تنها اگر مجبورِ مجبور شوم به مراوده، با فاصله ازشان ميايستم و با جملات كوتاه و تن صداي آرام صحبت ميكنم و اغلب جوابهايي ميدهم كه جايي براي كِشداركردن مكالمه باقي نگذارد. بعد حتي اگر در جمعي گل سرسبد شده باشند و درحال تعريف خاطرهاي، توضيح مسئلهاي يا هرچه باشند، و مدام سعيشان بر اين باشد كه مرا هم مثل بقيه جمع مسحور خود كنند - صرفا از اين جهت كه يك آدم تازهام آنجا- من نگاهم را ميدزدم از چشمهاشان و در يك موقعيت مناسب جمع را ميپيچانم و فلنگ را ميبندم. البته من هيچ يك از اين كارها را به قصد و از روي تفكر قبلي انجام نميدهم، اينها تنها عكسالعملهاي طبيعي من است به عنوان دختري كه هيچ وقت از نظر ظاهر آنقدر جذاب نبودهام كه كسي اينگونه در نگاه اول مسحورم شود، نسبت به مرداني كه صرفا فيزيكشان اين همه جذبم ميكند و لجم را در ميآورد. سردي رفتار برايم ميشود يك سلاح كمكي در اين نبرد نابرابر طبيعت. اما اين رفتار هرچه هست، و از هركجا كه ميجوشد، از آن دست رفتارهاست كه مردها را بشدت جذب ميكند و همه دخترها هم ميدانند اين را و بَلدَند، اما هيچگاه دلشان نميخواهد با اين حقه كسي را كه حقيقتا دوستش دارند به سمت خود بكِشند، كه اين خود بحثي جداست كه بعدا راجع بهش خواهم نوشت.
بعد اين ميشود كه يكهو به خودت ميآيي ميبيني داري پاي تلفن اصرار آقا را براي دعوت به يك شام دونفره رد ميكني و باز معمولا اينطور مردها آنقدر جِنتِل هستند كه بتوانند شما را قانع كنند براي صرف شام در يكي از گرانترين رستورانهاي شهر، خصوصا بعد ازاينكه پيشنهاد انجام پروژه كاري دونفره، كلاس زبان دونفره، ماموريت دونفره، ورزش دو نفره و هرآنچه پيشنهاد نزديككنندهي غيرمستقيمِ دو نفره را از سويشان رد كردهاي و تمام اينها او را مطمئنتر كرده بر اينكه اين شام، آخرين تير كمان اوست.
حالا كنار اينطور مردها راه رفتن هم عالمي دارد. بس كه گردن ملت ميچرخد به سمتتان. البته در مملكتي كه ما زندگي ميكنيم اصولا شما با هر موجود ذكوري كه قدم بزني، گردنهاي فراواني به سمتتان ميچرخد. اما اينكه ميگويم چيز ديگريست. يعني بايد تجربهاش كرده باشيد تا بفهميدم. تجربهايست به يادماندني و وجودتان را لبريز ميكند از احساس غرور توام با معصوميت شگفتانگيز. بعد تعجب ميكنيد كه اين نگاههاي هميشه آزاردهنده، تا چه اندازه ميتوانند آدم را اسرارآميز و خواستني كنند در نگاه خودش، در نگاهِ او و در نگاه تك تك مردم.
بعد شما هنوز كمحرفيد و آرام. و اوست كه سرشار از انرژي، حرف ميزند و از معدود روابط احساسي قبليش ميگويد و اينكه آدمهايش را درست انتخاب نكرده بوده و در اين فرصت آنها را با شما مقايسه ميكند و كم كم عنوان ميكند كه شما جزو معدود دخترهايي هستيد كه او دلش ميخواهد براي هميشه كنارشان بماند.
در اين لحظه شما ميپرسيد چرا؟ و او اول ميگويد نمي دانم. بعد هي داشتههاي شما را برايتان ميشمارد و درآخر ميگويد همه اينها البته خوباند و خيلي خوباند و او را مطمئنتر ميكنند بر اين انتخاب، اما علت چيز ديگريست كه به زبان نميآيد. و در آخر بعد از يك عالمه تته پته و بازي با كلمات ميگويد: تو از آن دخترها هستي كه بلدي!
بعد شما قهقه خنده را سر مي دهيد كه:بلدم؟؟ بلدم چي؟
و آخرين كلام او سر ميز شام همين مي شود: بلدي چطور آدم را روي آتش نگه داري
حالا آن لبخند رضايت روي لبهاتان نقش ميبندد و براي اولين و آخرين بار مستقيم و ممتد در چشمهايش زل ميزني و وقتي آب دهانش را قورت داد، ميگويي متاسفم
واينگونه است كه شما پيروزِ اين نبردِ نابرابر ميشوي
.
wow
بعد ديدهاي تا به حال كه تنها سلاحت در مقابل اين جور آدمهاي فوق جذاب، كممحليست؟ يعني بعد از آن چند لحظه اول كه ضربان قلبت تركيد و رنگت به حتم پريد و دست و پايت گم شد، ديگر نه نگاه ميكني بهشان و نه حتي سعي ميكني در برقراري ارتباط باهاشان
يعني من اينجور آدمي هستم كه با اين قبيل مردهاي كمياب! تنها اگر مجبورِ مجبور شوم به مراوده، با فاصله ازشان ميايستم و با جملات كوتاه و تن صداي آرام صحبت ميكنم و اغلب جوابهايي ميدهم كه جايي براي كِشداركردن مكالمه باقي نگذارد. بعد حتي اگر در جمعي گل سرسبد شده باشند و درحال تعريف خاطرهاي، توضيح مسئلهاي يا هرچه باشند، و مدام سعيشان بر اين باشد كه مرا هم مثل بقيه جمع مسحور خود كنند - صرفا از اين جهت كه يك آدم تازهام آنجا- من نگاهم را ميدزدم از چشمهاشان و در يك موقعيت مناسب جمع را ميپيچانم و فلنگ را ميبندم. البته من هيچ يك از اين كارها را به قصد و از روي تفكر قبلي انجام نميدهم، اينها تنها عكسالعملهاي طبيعي من است به عنوان دختري كه هيچ وقت از نظر ظاهر آنقدر جذاب نبودهام كه كسي اينگونه در نگاه اول مسحورم شود، نسبت به مرداني كه صرفا فيزيكشان اين همه جذبم ميكند و لجم را در ميآورد. سردي رفتار برايم ميشود يك سلاح كمكي در اين نبرد نابرابر طبيعت. اما اين رفتار هرچه هست، و از هركجا كه ميجوشد، از آن دست رفتارهاست كه مردها را بشدت جذب ميكند و همه دخترها هم ميدانند اين را و بَلدَند، اما هيچگاه دلشان نميخواهد با اين حقه كسي را كه حقيقتا دوستش دارند به سمت خود بكِشند، كه اين خود بحثي جداست كه بعدا راجع بهش خواهم نوشت.
بعد اين ميشود كه يكهو به خودت ميآيي ميبيني داري پاي تلفن اصرار آقا را براي دعوت به يك شام دونفره رد ميكني و باز معمولا اينطور مردها آنقدر جِنتِل هستند كه بتوانند شما را قانع كنند براي صرف شام در يكي از گرانترين رستورانهاي شهر، خصوصا بعد ازاينكه پيشنهاد انجام پروژه كاري دونفره، كلاس زبان دونفره، ماموريت دونفره، ورزش دو نفره و هرآنچه پيشنهاد نزديككنندهي غيرمستقيمِ دو نفره را از سويشان رد كردهاي و تمام اينها او را مطمئنتر كرده بر اينكه اين شام، آخرين تير كمان اوست.
حالا كنار اينطور مردها راه رفتن هم عالمي دارد. بس كه گردن ملت ميچرخد به سمتتان. البته در مملكتي كه ما زندگي ميكنيم اصولا شما با هر موجود ذكوري كه قدم بزني، گردنهاي فراواني به سمتتان ميچرخد. اما اينكه ميگويم چيز ديگريست. يعني بايد تجربهاش كرده باشيد تا بفهميدم. تجربهايست به يادماندني و وجودتان را لبريز ميكند از احساس غرور توام با معصوميت شگفتانگيز. بعد تعجب ميكنيد كه اين نگاههاي هميشه آزاردهنده، تا چه اندازه ميتوانند آدم را اسرارآميز و خواستني كنند در نگاه خودش، در نگاهِ او و در نگاه تك تك مردم.
بعد شما هنوز كمحرفيد و آرام. و اوست كه سرشار از انرژي، حرف ميزند و از معدود روابط احساسي قبليش ميگويد و اينكه آدمهايش را درست انتخاب نكرده بوده و در اين فرصت آنها را با شما مقايسه ميكند و كم كم عنوان ميكند كه شما جزو معدود دخترهايي هستيد كه او دلش ميخواهد براي هميشه كنارشان بماند.
در اين لحظه شما ميپرسيد چرا؟ و او اول ميگويد نمي دانم. بعد هي داشتههاي شما را برايتان ميشمارد و درآخر ميگويد همه اينها البته خوباند و خيلي خوباند و او را مطمئنتر ميكنند بر اين انتخاب، اما علت چيز ديگريست كه به زبان نميآيد. و در آخر بعد از يك عالمه تته پته و بازي با كلمات ميگويد: تو از آن دخترها هستي كه بلدي!
بعد شما قهقه خنده را سر مي دهيد كه:بلدم؟؟ بلدم چي؟
و آخرين كلام او سر ميز شام همين مي شود: بلدي چطور آدم را روي آتش نگه داري
حالا آن لبخند رضايت روي لبهاتان نقش ميبندد و براي اولين و آخرين بار مستقيم و ممتد در چشمهايش زل ميزني و وقتي آب دهانش را قورت داد، ميگويي متاسفم
واينگونه است كه شما پيروزِ اين نبردِ نابرابر ميشوي
.
۵ نظر:
همواره حواست باشد که مردهای جذاب آنقدر بهشان جلب توجه شده که اعتماد به نفسشان آنقدر بالاست که آنقدر مطمئن به پیروزی در این نبرد نابرابر هستند که آنقدر بازی کرده اند که خیلی خوب بلدند چگونه دل دختر را ببرند. اولاً اینکه تو بهش بگویی متأسفی چندان برای او باخت نیست چرا که همین نوشتن این مطلب حاکی از این است که فکرت را گرفته، ثانیاً همین که به تو این احساس بُرد را بدهد میتواند جزئی از یک نقشه باشد که دختر را بازی بدهد و در میان باخت و برد ببرد و بیاورد که دختر همواره برایش این چالش بماند که خب بعدش چه میشود و همینطور علاقه به ادامه داشته باشد... به هر حال، اگر مردی با آن ویژگی های ظاهری مسحورکننده که تو میگویی و آن توانایی در نُقل مجلس شدن، اگر به این حیله قدیمی کم محلی جلب شود و یا بخواهد با یک «تو با بقیه فرق داری» تو را مجاب کند، یا آنقدر احمق است که نمیداند این چیزها قدیمی شده، یا آنقدر کارکشته است که میداند اول و آخر همین کلیشه های احمقانه (البته به کمک آن ظاهر و رفتار) برایش کافی است یا تو را خر فرض کرده... به هر حال آدمهایی که خیلی نادرند معمولاً ابداً آدمهای طبیعی نیستند
قبلی را نوشتم ولی این توی دلم ماند و نگفتم که: همیشه به اینجور مردها حسودیم میشده، چون رقابت من با آنها بسیار نابرابرتر است از نبرد تو با آنها... این مردها از اولش آنقدر خوشگل و خوش هیکل و این چیزها بوده اند که خواه نا خواه خیلی بهشان توجه شده... معمولاً آدمهای عوضی توی اینجور آدمها زیاد است اما نهایتاً فرقشان با من این است: اگر کسی هردوی ما را تصادفاً ببیند، به هر دو دوباره نگاه میکند، به او برای دیدن یک تندیس زیبای خلقت و به من برای دیدن کسی که یا رفتارش دروغ میگوید و ۲۰ و اندی ساله نیست، یا چهره و اندامش و ۳۰ و اندی ساله نیست
گاهی از تلاش زیادی که برای رابطه با یک دختر صرف میکنم خسته میشوم یا حتی شاید معمولاً خسته میشوم... ارزشش را ندارد که جانت بالا بیاید آخر هم یکی از همینها، وقتی دیگر برای دختره رفتارت عادی شد، دختره را به فکر وادارد که این چه کاری بود که کرده و با تو مانده؟! ... مدتهای زیاد به خود قبولاندن که ظاهر آدمها مهم نیست در حالی که برای بقیه ظاهر مهم است این بدی را دارد که آخرش من میمانم و دخترهای درب و داغان که تازه حسرت هیکلهای چهارشانه ی مردهای خانم باز مادرقحبه را میخورند
avali:
اول اينكه اينكه مگه ميشه چنين آدم هايي روي كسي تاثير نذارن؟ تازه شايد خوشحالتر بشه اگر بدونه هنوز تاثيرش باقي مونده چون اين مورد خاص مال حدود يك سال و نيم پيشه! بعد اينكه اعتماد به نفس بالاشون باعث ميشه اون متاسفم رو به شوخي بگيرن و اشك آدم رو در بيارن براي رفتن. اين رو هم راست گفتي. تجربه شده
نكته ديگه اينكه اگر آنقدر احمق نبود و شخصيت جذابي هم داشت علاوه بر ظاهر و بذله گويي هاش، من الان اينجا نبودم. يعني اون متاسفم رو نمي گفتم خب. چه مرضيه!
;)
dovvomi:
حسودي كردن نداره. تجربه شخصي من اينو ميگه البته. كه با دونفر از اين آدمها برخورد داشتم و هردوتاشون اونقدر ظاهر براشون جذابيت كسب كرده كه نيازي نديدن به اينكه خودشون رو به مهارتهاي ديگه مجهز كنند. آدمهاي خيلي تعطيلي هستند معمولا
و كلا يه جورايي خاص اند.
به شخصه تشخيص مي دم آدم خاصي نباشم
.
رعنا می گم حالا طرف کی بود، کجا هس الان؟
:ی
:))
aamaaresho daram! yani khodesh gaah gaahi amaar mide..
be sheddddat dar haale pool dar aaavordan!!
ارسال یک نظر