پنجشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۹۷

عاشقی به رفتن است، بگو که ره کجاست*

امروز مامان عکس فرستاد. عکس‌هایی که در سفر آخر هفته به باغ فشند گرفته بودند. عکس گل‌های زعفران و درخت‌های بادام. میوه‌های سبز و کوچک کدو و سگ‌های نگهبان. نوشت که سرد است. که گرمایش ویلا را هنوز راه نیانداخته‌اند. که باید گل‌های زعفران را بچینند. که خاله و دایی و بچه‌هایشان در راهند. 
از خودم پرسیدم اگر خانه ما هم تهران بود، حالا یعنی من هم در باغ داشتم گل زعفران می چیدم؟ نه من حتمن لم داده بودم روی مبل و از پنجره‌های قدی جنب و جوش مامان و بابا را تماشا می‌کردم.
بابا وقتی به کارهای باغ می‌رسد زیر لب آواز می‌خواند، درست مثل من، وقتی که نقاشی می‌کشم. 
سعی می‌کنم بابا را تصور کنم با قامت باوقار و شانه‌های خمیده‌ و موهای کم پشت سفیدش. چشم‌های کوچکش را پشت قاب عینک و تکان‌های یکنواخت سرش را وقتی کتاب می‌خواند. چشم‌هایم خسته‌اند از ندیدنشان. 
مامان را اما هیچ وقت نتوانستم درست تماشا کنم. هیچ وقت نتوانستم دو قدم بروم عقب و همه قد و قامتش را در یک قاب ببینم. شاید چون همیشه بود. همیشه مشغول ما بود و فقط مشغول ما بود. هنوز هم همین است، حتی حالا که ما نیستیم. دلتنگی‌ام برای مامان شبیه دلتنگی نیست. شبیه طوفان است. کم آوردن مامان مثل کم آمدن هواست. غم‌ها و شادی‌های مامان، آرزوها و حسرت‌هایش لایه لایه وجود امروز من است. مامان دور نمی‌شود، حتی اگر سال‌ها نبینمش. مامان کم می‌آید، حتی اگر هرروز ببینمش.




* با صدای همایون شجریان 

پنجشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۹۷

پيام دوست شنيدن سعادت است و سلامت*

مواظب خودت باش.
بنظرم شایسته‌ترین عبارتی که کنار هر خداحافظی می‌تواند بنشیند همین است. مواظب خودت باش حالا که من نیستم، حالا که تو نیستی. حالا که نمی‌شود همیشه مراقب هم باشیم، بیا هرکس مراقب خودش باشد بخاطر دیگری.
گاهی وقت ها که از نبرد بی‌پایان زندگی برای خوب بودن و خوب ماندن خسته می‌شوم، یاد همه آدم‌هایی افتادم که ازم خواسته بوند مراقب خودم باشم. راستش بخاطر همان‌هاست که هر صبح جلوی آینه لبخند می‌زنم و به زن درون آینه عشق می‌ورزم. چون او همان زنیست که آدم‌های زندگیم به من سپردند. امانتی است که قول دادم مراقبش باشم و نگذارم در گوشه‌های سرد و تاریک زندگی بپوسد. 
هر وقت غمگین باشم به آخرین باری فکر می‌کنم که در آغوش یکی از همین آدم‌ها گریه کردم و به کلمات تسلابخششان فکر می‌کنم. تلاش می‌کنم به کیفیت همه آن لحظه‌هایی که کنارم بودند و مراقبم بودند، از خودم مواظبت کنم. و بخاطرعشقی که به آنها دارم، به خودم عشق بورزم. 
و آرزو می‌کنم که آنها هم به همین کیفیت مراقب خودشان باشند و همانقدر که برای من عزیزند، برای خودشان هم عزیز باشند. 
.
* حافظ