چهارشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۸

كتابخونه

كتابخونه معدن و
بوفه فني و
شكلات و
آب آلبالو و
چيپس و
بادوم مزمز و
شير و
ناهار مهسا و
مانتوي گل گلي سعيده و
سينا و
آذين و
راهروي سياه و
غروب ها تاريك و
آنتن موبايل و
ورودي هاي جديد و
اسمارتيزي اگر باشه و
سميرايي
بهنوشي
وحيده اي كه نيست و
من و
امروز و
فردايي كه نمي دونم هست يا نه
.


۱ نظر:

فروغ گفت...

براي من هم همين‌هاست. فقط با اسم‌هايي ديگر، طعم‌هايي ديگر، جايي ديگر...وگرنه حسش همين است كه گفتي