دوست دارم آدم هايي را كه چند زبانه اند.. يعني فارسي هاي گوناگون تري مي دانند. آدم هايي كه در كسري از ثانيه زبانشان را، يعني دايره لغات و تن صدا و لحن كلام و ساختار جملات و همه و همه را كانورت مي كنند و تو مي بيني اُهوُ.. اين انگار يك آدم ديگر است با يك محاوره كاملا جديد.. بعد باز يك تبديل ديگر و اينبار يك آدم ديگرتر با محاوره اي جديدتر... يعني مي خواهم بگويم زبان دلقكشان، ته مسخره است. زبان شعرشان اصلا مسخ است. زبان نافذشان لامصب تيري مي شود به دروني ترين دهليزهاي روانت و زبان تدريسشان ميخكوبت مي كند و زبان سخنراني شان خفه ات مي كند و زبان سكوتشان مي كشد بيرون تمام حرف هاي ناگفته ات را ..
بعد اين جور آدم ها معمولا قابليت تقليد زبان هم دارند. يعني كافي ست دو-سه جمله در حضورشان بگويي كه ببيني دارند با زبان خودت با تو حرف مي زنند. با همان كلماتي كه خاص تواَند و هر كدام چكيده يك تجربه
بعد آدم مي ماند خب. يعني من كلا با اين جور آدم ها مي شوم:
ت س ل ي م
يا همان بپَر تو بغل آبجي
.
بعد اين جور آدم ها معمولا قابليت تقليد زبان هم دارند. يعني كافي ست دو-سه جمله در حضورشان بگويي كه ببيني دارند با زبان خودت با تو حرف مي زنند. با همان كلماتي كه خاص تواَند و هر كدام چكيده يك تجربه
بعد آدم مي ماند خب. يعني من كلا با اين جور آدم ها مي شوم:
ت س ل ي م
يا همان بپَر تو بغل آبجي
.
۱ نظر:
Great!
ارسال یک نظر