یکشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۸

عید

ساعت شش و نیم صبح!
تلفن خانه مادربزرگ زنگ زد.
مثل قِرقی پریدم گوشی را برداشتم. معمولا در خانواده ما وقتی کسی نیمه شب می میرد، صبر می کنند حدود ساعت 6، 7 صبح به بقیه خبر می دهند.
البته من کلا آدمی نیستم که بد به دلم راه بدهم، اما خب، این موقع صبح تلفن خانه مادربزرگ..
حالا فکر کن گوشی را برداری ببینی یکی از دوست های مادربزرگ است و می خواهد تبریک روز عید بگوید
.
مملکته داریم؟
.

هیچ نظری موجود نیست: