یکشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۸

لحظه

یک لحظه‌هایی هست در زندگی‌ات، که خوب‌اند. که می‌دانی خوب‌اند
و کار دیگری از دستت برنمی‌آید جز این دانستن
می‌دانی چه می‌خواهم بگویم؟ می‌خواهم بگویم نشستی روبه‌رویش، و یک جور ساده‌ای خوشبختی. امنی. آرامی
و می‌دانی که این موقتی‌ست. عاریه‌ست. مثل خوشبختی تا دوازده شب سیندرلاست. دوازده تا دنگ و دونگ، و تمام
می‌دانی و کاری ازت برنمی‌آید جز این دانستن. توی چشم‌هاش نگاه کردن، شانه بالا انداختن و لبخند خل‌خلکی زدن که همین است زندگی، که دو دستی همین لحظه را چسبیده‌ام، حواسم به‌ش هست، بعدش را چه باک
...
بعدش؟ هاه... بعدش
بعد یک کلمه‌ی ساده نیست. خیال نکن که یک بار اتفاق می‌افتد و می‌رود پی کارش
بعدش هزار بار تو به یاد آن قبل‌ترها می‌افتی. هزار بار یاد گذشتن، تمام شدن
بعدش زندگی‌ات تبدیل می‌شود به مراسم هفته‌گرد و ماه‌گرد و سالگرد آن لحظه‌ی خوب
اصلا می‌دانی شوخی زننده‌اش کجاست؟
این که باز خود بی‌گناهت را به دادگاه می‌کشی که کاش بیشتر بودم توی آن لحظه، کاش محکم‌تر، طولانی‌تر می‌فشردمش به آغوش، کاش بیش‌تر بی‌هوا می‌گفتم دوستش دارم
.این جوری‌ست که همیشه لحظه کوتاه است، کم است، حتی اگر وقت اتفاق افتادنش حواست به همه‌ی این کم و کوتاه و یگانه بودنش باشد
..
...
یک لحظه‌هایی هست در زندگی‌ات، که اسمش را می‌شود بگذاری اوج، قله
پذیرفتن این اوج‌ها، شجاعت می‌خواهد، اگر بدانی که باقی لحظه‌های عمرت، بازمانده‌های روزت، هر چه هم خوب، می‌شوند دامنه‌ی این قله
اگر بدانی که داری زندگی‌ات را دچار قیدهای زمان می‌کنی، قبل و بعد
...
حالا بیا و بگو قله‌های بلندتر هم هست، اگر همتت بلند باشد
بیا و بگو از این دامنه که پایین رفتی، سرت را بالا که بگیری، قله‌‌ی تازه‌ای هست برای دست رساندن، ایستادن و آن پایین را، راه آمده را با کیف تماشا کردن
بیا و بگو راه تمام نشده، من هم آرام سر تکان می‌دهم به لبخند کمرنگ، که بله، تو راست می‌گویی
+
.

۲ نظر:

بگذریم... گفت...

بعدش زندگی‌ات تبدیل می‌شود به مراسم هفته‌گرد و ماه‌گرد و سالگرد آن لحظه‌ی خوب

*
حرفاتو خیلی دوست دارم دختره! از لحظه هایی می نویسی که واسه خیلیا، خیلی اتفاق می افته اما کمتر کسی جرئت می کنه انقدر راحت و دقیق همه ی حسش رو بنویسه...
یعنی من نمی تونم...
این جا رو دوست دارم...
خیلی از حرفات، حرفایی هستن که روی دلم موندن...
چند وقتی هست که بی سر و صدا، میام، می خونمت و میرم...

R A N A گفت...

مرسی عزیزم که میای و می خونی
چرا کامنت وبلاگت بسته است پس؟
حرف های اینجا همه اش مال خودم نیست
مثلا همین یکی
لینک دادم به وبلاگ اصلی توی پرانتزها