چهارشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۸

اينقدر به من فكر نكن خب

شده چند روز از صبح تا شب به طرز لعنتي اي تصوير يك نفر جلوي چشم‌تان باشد؟ نه تصوير شفاف با تمام جزئيات ها. يك تصويرِ مبهم. مثل عكس‌هايي كه از سو‍‍ژه متحرك گرفته مي‌شود. كه انگار ردي از آن آدم در آن تصوير هست فقط. ردي از برق چشم‌ها، از سفيدي دندان‌ها، از تيرگيِ ته ريش روي چهره اش.. بعد اين تصويرِ مبهم،‌ يعني رَدِ اين آدم، انگار پشت پلك‌هايتان حك شده باشد. كه با هر چشم برهم گذاشتن، تداعي مي شود برايتان.
يعني يك جوري كه انگار طرف خودش را چپانده باشد در لحظه لحظه تان. كه انگار حضور دارد در امروزتان. انگار همين دور و برهاست، قدم به قدم، سايه به سايه، نفس به نفس در هواي شماست انگار. يك جوري كه احساسش كنيد. فقط احساسش كنيد، بي كه چيزي از قبلش يادتان بيايد.
بعد ديدي اين جور وقت ها موبايلتان را يك لحظه هم ميس نمي كنيد؟ كه همه اش منتظريد زنگ بزند. بعد ديدي خودتان هم نمي دانيد چرا منتظريد، بس كه او آدمِ زنگ زدن نيست. آدمِ حرف زدن نيست. آدمِ پلكيدن بي خودي نيست
بعد ديدي چقدر كسل مي شويد از اينكه پسرها هميشه قابل پيش بيني هستند؟ باز ديدي چقدر كلافه مي شويد از خودتان كه هيچ قابل پيش بيني نيستيد،‌ لااقل براي خودتان قابل پيش بيني نيستيد
شده اصلا؟

بعد: دوستم مي گويد اين جور وقت‌ها يعني او دارد به تو فكر مي كند
.

۲ نظر:

Dokhtari Be tame khak گفت...

" بعد ديدي چقدر كسل مي شويد از اينكه پسرها هميشه قابل پيش بيني هستند؟ باز ديدي چقدر كلافه مي شويد از خودتان كه هيچ قابل پيش بيني نيستيد،‌ لااقل براي خودتان قابل پيش بيني نيستيد
شده اصلا؟ "

یعنی می خوام برای همین جمله ها بمیرم از بسکه می دونم چی می گی ....
آره .. شده .. خیلی وقتا شده .. خیلیییییییییییی ...

R A N A گفت...

:********************************