سه‌شنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۸

فکر کن کدو و کرفس و گوجه فرنگی و هویج، برای خودم آب پز کرده بودم، یه تکه سینه مرغ باز هم آب پز، برداشته بودم برده بودم دانشگاه که مثلا غذای آدم وار نوش جان کنم. که یعنی حالا حواسم به وزنم هست. بعد فکر کن ظرف غذام را دادم دست آقای بوفه ای که گرم کند.
نشسته بودم منتظر.
اشاره کرد که بیا ظرفت را تحویل بگیر
در ظرف را باز کردم دیدم برداشته تمام سبزیجات و مرغم را خرد کرده، تفت داده!!!!!
دستش درد نکنه خب
.

۱ نظر:

مهرداد شهابی گفت...

وااااااااااااااای چه صحنه ی معرکه ای رعنا :)))) دلم خواست اون لحظه اون جا بودم...کاش یه کم سس هم ریخته بوده باشه روش با چیپسسسسس :))))))))))) ـ