جمعه، دی ۱۱، ۱۳۸۸

برنز

جلوی آینه ایستادم و همین طور که دکمه های پالتوم را می بندم دقیق می شوم روی چهره ام، پدر وارد اتاق می شود و زل می زند به صورتم. لبخند می زنم. همچنان زل زده است، بی لبخند. می پرسد کجا می روی؟ می گویم: تولد و زیر چشمی نگاهش می کنم. هنوز زل زده! با دقت تر آرایشم را در آینه نگاه می کنم. بیشتر از معمول نیست. با لحن سرتقی دختربچه گانه ای زل می زنم به چشم های پدر و می پرسم: چیزی می خواین بگین الان؟
پدر دقیق تر نگاه می کند به چهره ام: کرم برنزه روی پوست صورتت مالیدی؟
بعد در این صحنه خیلی دلم می خواست بلد بودم سوت می زدم. از این سوت ها که یعنی ایول باباهه
من: بله.
پدر: نکن این کار رو. بهت نمیاد
اینجا یک لبخند گنده روی صورتم می نشیند خب. نمی خواهم توی ذوقش بزنم و بگویم سابجِکت پدر و دخترانه نیست. در عوض می گویم: اِ. جدا؟ بهم نمیاد؟
پدر: نه. رنگ خودت بهتر بهت میاد. این کرم ها برای کسایی خوبه که پوست روشنِ شیت دارن. تو به خاطر استخر خودت همیشه به اندازه کافی برنز هستی.
خب من هی کفم می برد رسما: اشکال نداره بابا. مُد شده.
پدر: دختر مُدگرایی خیلی خوبه ولی تا جایی که آدم رو قشنگ تر کنه. هرکاری که مُد شد لزوما نباید انجام داد که. باید انتخاب کرد. نچ. این بهت نمیاد
.

۳ نظر:

marmar گفت...

yani delam barat tang shodehaaaaaaaaaaaaaaaaaa

R A N A گفت...

:) manaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaM
:(((((((((
boOOooOOOOOooOOOOooooSSSSSSSsss

talaye گفت...

are?!!?hamin babaye khodemoono migi?!?!:))))))))))))))))))))bahal bood!