یک آب معدنی خریده بودم برای خودم با یک نی -بله من با نی آب می خورم توی دانشگاه می توانید بهم بخندید!- داشتم توی راهرو برای خودِ تنهای بی دوستم قدم می زدم که یک آقایی پرید جلویم و گفت سلام! یک آقایی که نمی شناختمش اصلا. گفتم سلام و یک لبخند یکهو نشست روی صورتم از تصور اینکه جمله بعدی ام حتما این است که: اشتباه گرفتین -با حرکت اکشن بالا انداختن جفت ابروها-.
هرکه دروغ بگوید خر است. اما با یک قیافه ذوق زده ای نگاهم می کرد که خنده ام گرفته بود و داشتم فکر می کردم مرا حتما با یک دوست قدیمی اشتباه گرفته، کسی که مدتهاست ندیده و چه همه الکی خوشحال شده طفلک -سن و سالش متفاوت تر از آن بود که از دوستانِ فراموش شده ی خودم باشد-
پرسید: رعنا؟
در آب معدنی را باز کردم-صدای خِرچی که دوست دارم-. اخم کردم-اخمِ دقت-. هی اخم تر. نی را گرفتم به دندانم، مغزم با تمام قوا زور می زد. قیافه ام بی شک شبیه به علامت سوال کامل بود. با یک لحن مخصوص خنگ بودگی های خودم که قادر به نوشتن اش نیستم گفتم، پرسیدم، تعجب کردم: بله!
داشت با قیافه هاج و واج من تفریح می کرد رسما. خندید و گفت: نقطه سرخط؟
نی را از دندان هایم جدا کردم و گفتم: آهان!.. بله... سلام.
اسمش را گفت.
هیچ اطلاعاتی نداشتم که بخواهم بگویم و او نداند. لبخند می زدم به جای حرف همه اش و بین لبخندهام با نی آب می خوردم. نشستم کنار پنجره راهرویی که به بوفه ختم می شد. نشست کنارم. از ادبیات و دایره کلماتم و غلط های املایی و ویژگی های اخلاقی م نه؛ مستقیما از وقایع زندگی م که در وبلاگم نوشته بودم حرف می زد و به حماقت هایی م که بولد می کنم در وبلاگم و دروغ چرا، همه اش عین حقیقت است می خندید و می خندیدم من هم ناچارن -کلن دارم شلوغش می کنم. می دانم- فکر کنید آخر، من با یک آدمِ غریبه، که زیرو بم زندگی م را می داند، که صمیمی شده با کلمات من، با من؛ که هزارهزار همزاد پنداری می کند به عنوان یک هم دانشگاهی.. خلاصه اش این است که من با یک غریبه که اصلا غریبی نمی کرد نتوانستم ارتباط برقرار کنم.
نتیجه اینکه با من ارتباط برقرار نکنید. من آدم نیستم که. یک لوسِ با نی آب خورم. یک با تلنگر به هم ریزم! یک ننری هستم که فقط بعضی ها می دانند. شناسایی م نکنید خواهشا. با من ارتباط برقرار نکنید بیرون از اینجا. اینجا را من دوست تر دارم.
.
هرکه دروغ بگوید خر است. اما با یک قیافه ذوق زده ای نگاهم می کرد که خنده ام گرفته بود و داشتم فکر می کردم مرا حتما با یک دوست قدیمی اشتباه گرفته، کسی که مدتهاست ندیده و چه همه الکی خوشحال شده طفلک -سن و سالش متفاوت تر از آن بود که از دوستانِ فراموش شده ی خودم باشد-
پرسید: رعنا؟
در آب معدنی را باز کردم-صدای خِرچی که دوست دارم-. اخم کردم-اخمِ دقت-. هی اخم تر. نی را گرفتم به دندانم، مغزم با تمام قوا زور می زد. قیافه ام بی شک شبیه به علامت سوال کامل بود. با یک لحن مخصوص خنگ بودگی های خودم که قادر به نوشتن اش نیستم گفتم، پرسیدم، تعجب کردم: بله!
داشت با قیافه هاج و واج من تفریح می کرد رسما. خندید و گفت: نقطه سرخط؟
نی را از دندان هایم جدا کردم و گفتم: آهان!.. بله... سلام.
اسمش را گفت.
هیچ اطلاعاتی نداشتم که بخواهم بگویم و او نداند. لبخند می زدم به جای حرف همه اش و بین لبخندهام با نی آب می خوردم. نشستم کنار پنجره راهرویی که به بوفه ختم می شد. نشست کنارم. از ادبیات و دایره کلماتم و غلط های املایی و ویژگی های اخلاقی م نه؛ مستقیما از وقایع زندگی م که در وبلاگم نوشته بودم حرف می زد و به حماقت هایی م که بولد می کنم در وبلاگم و دروغ چرا، همه اش عین حقیقت است می خندید و می خندیدم من هم ناچارن -کلن دارم شلوغش می کنم. می دانم- فکر کنید آخر، من با یک آدمِ غریبه، که زیرو بم زندگی م را می داند، که صمیمی شده با کلمات من، با من؛ که هزارهزار همزاد پنداری می کند به عنوان یک هم دانشگاهی.. خلاصه اش این است که من با یک غریبه که اصلا غریبی نمی کرد نتوانستم ارتباط برقرار کنم.
نتیجه اینکه با من ارتباط برقرار نکنید. من آدم نیستم که. یک لوسِ با نی آب خورم. یک با تلنگر به هم ریزم! یک ننری هستم که فقط بعضی ها می دانند. شناسایی م نکنید خواهشا. با من ارتباط برقرار نکنید بیرون از اینجا. اینجا را من دوست تر دارم.
.
۱۰ نظر:
ببخشید رعنا جون با کانون هوادارها هماهنگ نکرده بود. من گفته بودم مستقیماً مزاحمت نشن. به من بگن من منعکس می کنم.
با تشکر
من این مدل پاراگراف آخر نوشتن رو خیلی دوست دارم.
خاص تو و یکی دیگه است فقط :دی
کاملا هم معلومه چقدر شکار بودی که این پاراگراف رو نبشتی!
رعنااااا... دوست داااارم!!
vay ke delam cheghadr havaye rahroye boofe dare
dreamer>> خودتو مسخره کن. اِ
3sm>> راستش خاصِ من هم نبوده قبلترش. فکر کنم مسمومیت گودری باشه
saeedeh>> سعیده! من هم خب! میگم چه خوبه وبلاگم رو میخونی ها!
Ida>> منم دلم هوای اینو کرده که شماهارو تو راهروی بوفه ببینم! هشتاد و دویی ها روووووووووو. همه اشون
رعنا! عاشق اون پست دوتا مونده به این یکی ام! عاشقشم لعنتی! می فهمی؟!
چه خوب نوشتیش لامصب! بدجوری می فهممش!
چقدر فحشت دادم بابت یه نوشته ی فوق العاده!!! p:
=))))))))))))))واقعانی با نی آب می خورییییییییییی؟!؟!؟!؟!! اونوقت همه می گن بچه های آخر لوس می شن!!!!
چه خوب شد اینو گفتیا ...!
جدی میگم باور کن .
من یه 2 ماهی هست میخونمت ، بعد 2 تا هم دوست مشترک داریم ، بعد تر اینکه داشتم با خودم فک میکردم اندفه بیام اونجا حتتتمن میام پیدات میکنم .
حالا خوب میام پیدات میکنم اما به روی خودم نمیارم که دیدمت و میشناسمت .
فروغ>> شما فحشارو بیا که ما ردیق می شیم اصلن. کل وبلاگ قابل شمارو نداره. پست دو تا قبلی که رقمی نیست ;)
طلایه>> P:<
ناشناس>> هاها. این ناشناسی ت منو کشته ها. شما لطف دارین آقا/خانم. :)
حالا اگه تعداد بروبچ زیاد بشه یه قرار وبلاگی می ذاریم تابستون، همه دور هم جمع شیم! کسی هم شبیخون نخوره P:
خودشیفته! خودشیفته فراهانی! نارسیسیزم! ازخودبیگانه! ای قرار بذاری کسی نیاد بخندیم بت! هَ
ارسال یک نظر