سه‌شنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۹

چلانیده

بعضی روزها چلانیده ام. چلانیده یعنی که انگار چلانده باشندم. یک جور قاطی پاطی فشرده ای ام یعنی. که معجون ترس و شور و شادی، اضطراب و ندامت و هیجان، نبض می شود توی رگ هام و وغ می زند توی چشم هام و کلن یعنی تنش ام. بی آرامم. نوربالا می زنم مدام و دنده عقب می گیرم با سرعت. این دنده عقب با سرعت هماهنگترین حرکت است با حال یک چلانیده.
احساسم روی دور تند باشد انگار. به گذشته فکر می کنم و بال و پر زدن هام و یک بغض ناآرام بیخ خِرم را می چسبد. به آینده فکر می کنم و اضطراب راه نفسم را می بندد. به لحظه فکر می کنم و به بودن و می خواهم جیغ بکشم از خوشی.
معمولا گرفتار یک خنده هیستریک ام و با دست روی میز رِنگ می گیرم و مدام چیزی می خورم و صدایم از حد معمول بلندتر است و زیاد هم حرف می زنم. حرف های زنجیروار حالاحالایی. اگر نشسته باشم پای چپم ریزریز، اگر خوابیده باشم بدنم گهواره وار تکان می خورد. دندان هام را روی هم فشار می دهم. زبانم را از درون می سابم به دندان ها، زخم می شود گاهی. معمولا شب اش عضله ساق پای چپم می گیرد. دست هایم منقبض بدی ست. ناخن هایم را می کشم روی بالش، روتختی. پوستم داغ می شود. گونه هایم دانه های قرمز می زند. عشق گوله می شود توی رگ هام. "دوستت دارم" لال می شود، نوازش شوخی. دلم می خواهد رد ناخن هایم بماند روی پوستی.. بی تمرکز. بی آرام. بی نتیجه. درمانده حتی.
چلانیده ام امروز. چلانیده ام. انگار زیر تریلی هجده چرخ مانده باشم.
.

۲ نظر:

S A E E D E H گفت...

این اسمش هست استرس جاانم...

R A N A گفت...

اوهووووم. راس می گی
گل گاو زبون می خوام