پنجشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۹

گرد خاکستری موهایت را باور نمی توانم کنم

عاشق وقت هایی ام که بابا جوانی می کند. که به پاتق ها و روتین ها و مفرح جات من و خواهرم علاقه نشان می دهد حتی اگر واقعا لذتی نبرد ازشان.
عاشق آن لذت جوانی کردنم که در چهره میان سالش موج می زند گهگاه که با خودمان همراهش می کنیم. عاشق شیارهای عمیق صورتش هستم، که انگار هیچ چیز را درونش نکُشته، از دنیا و قشنگی هاش سیرش نکرده. خسته و فرسوده اش نکرده. عاشق شوق زندگی کردنم در نگاه آرام و نجیبش. عاشق این همه صبوری و سادگی ام در وجود آرام و مهربانش.
بیشتر از همه اما، عاشق عاشقی کردن هاشم برای مادر حالا پنجاه و سه ساله ام.
.

۳ نظر:

فهیمه گفت...

سلام
ای جان
چه بابای نازی
پدر من هم 67 سالشه
2 سالی میشه تنها شده و مامان رفته
و اون هنوز دل جوونی داره و عاشق زندگی
موسیقی های شاد گوش میده
امروز هم توی گرمای تهران هم پای ما شدو اومد نمایشگاه صنایع دستی و با شوق مراسم موسیقی استان هارو گوش میداد و نگاه می کرد
ایشالا همه ی باباها زنده و سرحال باشن

R A N A گفت...

:)
ایشالاااااااااا

golbonmol گفت...

اگه مامانت بدونه سنشو لو دادی اینجا