یکشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۹

بعدترش یک روزی می آید که درخت سیب پر از شکوفه می شود

درخت های زبان گنجشک، با آن تنه های نازک و قدهای بلند و برگ های ریز سبکی که در باد می درخشند، آنقدر غمگین و آرام و آهنگین با باد تکان می خورند به چپ و راست، آنقدر مظلوم خم و راست می شوند که اشک هر بیننده ای را در می آورند. که آدم دلش می خواهد در آغوششان بگیرد و بگوید آرام باشید ای درخت های زبان گنجشک! آرام باشید. بی تابی نکنید. این طوفان هم می گذرد.
آسمان انگار غمگین ترین مرثیه اش را در سالروز جان دادن دختری جوان در این شهر شوم می خواند..
.

۷ نظر:

hedieh گفت...

خون اشک نیست
مرگ هم نیست
مرگ نبود
با خون باید نقطه گذاشت
نه نقطه ی پایان چیزی
همان که نقطه ی شروع پایانی باشد
شاید برای خون بس است

نمی دانم
هر چیز به یک شکل است از هر نگاهی
راستی! بودن شیفته خوب است یا بهتر؟! D:

فروغ گفت...

چشم هایم برای ندا پر از اشک بود که پستت را خواندم.
تمام که شد شروع کردند به افتادن، یکی یکی
اشکهام.

روحش تا ابد شاد

mazo گفت...

این طور که درخت ها را توصیف کرده بودید فکر کردم اسمشان درختان زبان بسته باشد ، نه زبان گنجشک
ممنونم بخاطر اینکه یادمون انداختید که یادمون بمونه و به یاد دیگران بندازیم

R A N A گفت...

هدیه>> بهترتر
فروغ>> اوهوم
mazo>> درخت زبان بسته عالی بود! ممنون به خاطر کامنت

فهیمه گفت...

فدات شم که همیشه حرفی داری واسه گفتن . ادم ناامید از وبلاگت نمیره
از اون پست حموم . مامان بزرگتون هم خیلی خوشم اومده بود
راستی من هیچوقت نتونستم کتاب کوری رو تموم کنم نمیدونم علتش چی بود؟

R A N A گفت...

فهیمه>> فدا چرا خانوم زیبا؟ خدا نکنه
:) مامان بزرگمو خودمم خیلی دوست دارم D: پسته هم قابل شمارو نداره.
اِ. من هم نمی دونم علتش چی بود. من که بعد از کنکور خوندمش، اون موقع مثل بولدوزر هر کتابی رو می تونستم تموم کنم
:))
:* :)

golbonmol گفت...

آه