اصلولا آدم های زبان باز نویسندگان خوبی نمی شوند. اصلا یک جورهایی می شود گفت نویسنده نمی شوند. نوشتن را هیچ وقت امتحان نمی کنند آخر، بس که کلامشان کارراه انداز است. که زبانشان به موقع می چرخد و کلامشان می شود همان که باید باشد.
من آدم زبان بازی نبودم قبل ترها برعکس آدم های اطرافم. با کلام خوب ابراز نمی شدم و این ابراز نشدن آزارم می داد. این بود که شده بودم مثل یک چاه، یک مثلث برمودا، یک نمی دانم چه ای در من بود که کلام را فرومی خورد. یک منِ منزوی درک نشده داشتم درونم که پنهانش می کردم پشت خنده های بلند و بذله گویی و هیجانات حرف های روزمره. لال مونی ش می دادم پشت آسمان ریسمان بافتن ها. طوری که نزدیک ترین هایم گاهی نمی دانستند در من چه می گذرد.
تا اینکه یک روز چاه درونم سرریز کرد در کلمات. می نوشتم و پابلیش می کردم و برای اولین بار در زندگیم ابراز می شدم و این خود-ابرازی به خدا که بهترین چیز دنیاست. که بی آن اصلا زندگی معنای زندگی کردن نمی دهد انگار. غم و شادی و عشق و نفرتی که چارمیخ شده باشد در سیاه چال درون که اسمش زندگی نیست، هست؟
بعد: یکجا خوانده بودم که : "عشق حقیقی به زبان نمی آید." و این جمله به نظرم خرترین حرف دنیاست.
بعدتر: من آدم زبان بازی نبودم قبل تر ها.. ولی انگار این کلمه دانی دارد کم کم کار دستم می دهد.
.
من آدم زبان بازی نبودم قبل ترها برعکس آدم های اطرافم. با کلام خوب ابراز نمی شدم و این ابراز نشدن آزارم می داد. این بود که شده بودم مثل یک چاه، یک مثلث برمودا، یک نمی دانم چه ای در من بود که کلام را فرومی خورد. یک منِ منزوی درک نشده داشتم درونم که پنهانش می کردم پشت خنده های بلند و بذله گویی و هیجانات حرف های روزمره. لال مونی ش می دادم پشت آسمان ریسمان بافتن ها. طوری که نزدیک ترین هایم گاهی نمی دانستند در من چه می گذرد.
تا اینکه یک روز چاه درونم سرریز کرد در کلمات. می نوشتم و پابلیش می کردم و برای اولین بار در زندگیم ابراز می شدم و این خود-ابرازی به خدا که بهترین چیز دنیاست. که بی آن اصلا زندگی معنای زندگی کردن نمی دهد انگار. غم و شادی و عشق و نفرتی که چارمیخ شده باشد در سیاه چال درون که اسمش زندگی نیست، هست؟
بعد: یکجا خوانده بودم که : "عشق حقیقی به زبان نمی آید." و این جمله به نظرم خرترین حرف دنیاست.
بعدتر: من آدم زبان بازی نبودم قبل تر ها.. ولی انگار این کلمه دانی دارد کم کم کار دستم می دهد.
.
۳ نظر:
من هميشه از اون وري مي ديدمش. يعني كساني كه خوب مي نويسن نمي تونن خوش مشرب باشن يا نيستن. من از بين تمام انواع نوشتن ها و ابرازها به قول تو فقط در نامه هام خودمم، بروز مي كنم. تازه اون هم وقتي نامه ها مقصدي پيدا كنند، خواننده اي. به هرحال توجيه خوبيه براي اينكه نمي خوام با كسي حرف بزنم!
این مفهوم خر رو نیم خوای به شکل تفضیلی توضیح بدی؟
:دی
بدون مکالمه عشق به جان کندن می افتد...
ارسال یک نظر