دوشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۹

خفه بشم آیا؟

یه پسرخاله دارم که از من خیلی بزرگ تره. یعنی حتی در اولین تصاویری که ازش دارم یکی از مشخصه هاش برام سبیل پدر-مادر دارش بوده و اون یکی بوی عطر و ادکلن و موهای همیشه رو به بالا سشوار زده اش. از این تریپ مرد خوش تیپ های زمان قدیم. که البته همین استایل رو برای خودش نگه داشته هنوز. بس که جاافتاده توش و حالا برازنده اش می کنه واسه اینکه پدر دو تا پسر کوچولو باشه. چهره باز و صدای گرمی هم داره و خیلی آدم با مطالعه و شیرین زبونی هم هست. اینه که کلا موجودی دوست داشتنی محسوب می شه و آدم دلش می خواد که توی تمام مهمونی ها حاضر باشه.
چی شد که یاد پسرخاله ام افتادم؟ آخه یکی از پسرکوچولوهاش بدجوری روی بو حساسه! طوری که پسرخاله ام مجبوره عطرهای به قول خودش پیسی-سی هزار تومنی اش رو توی توالت مصرف کنه تا پسرش حاضر بشه برای رفع حاجت قدم رنجه کنه.

الان معلومه که من هنوز از بوی پای این خانمه در وضعیت پیف به سر می برم؟ باز معلومه که سیم لپ تاپم به جای دیگه ای نمی رسه؟ معلومه دارم فکر می کنم که از خانمه خواهش کنم جابه جا بشه؟ خیلی بی رحمم اگر بهش بگم بوی پاش داره اذیتم می کنه؟ من اگر جای اون بودم و کسی بهم می گفت بوی پام اذیتش می کنه.. من اگر جای اون بودم کفشم رو در می آوردم آیا آخه ؟!؟!؟!؟
بی رحم باشم؟ خفه بشم؟ شاید مجبوره کفشش رودر بیاره؟ مثلا کفشه پاشو می زنه؟ خب مجبوره که پاشو بذاره روی صندلی روبه رویی؟ شاید نمی خواد جورابش کثیف بشه؟ جورابی که این همه بو می ده کثیف نیست یعنی؟ شاید نمی خواد کف جورابش خاکی بشه؟ شاید می خواد از اینجا بره مهمونی و از قصد کفشش رو درآورده که بوی پاش اینجا بپره؟ همه رو گفتم، اینم بگم که الان شرمنده ام از خودم؟ چون اول که بوی پا اومد به اون آقاهه که ته ریش گری گوری و پیرهن کج و کوله داره چپ چپ نگاه کردم؟ یعنی آقاهه هم الان داره خفه می شه؟ یعنی اونم داره توی وبلاگش می نویسه؟
من و این همه سوال بی جواب؟!
.

۱۰ نظر:

محـمد گفت...

براي بوي پاش آدرس وبلاگتو بش بده. براي بقيه چيزاش كه تو پست قبلي نوشتي آدرس وبلاگ منو بده!

R A N A گفت...

:))
love your comment
;)

طلايه گفت...

آيا شما در آن كتابخانه به پرو‍‍ژه ات مي رسي اصلا؟!
(ضد حال!!!:دي)

R A N A گفت...

هاها. اگر عوامل محیطی بذاره!

s3m گفت...

یعنی همش یه طرف

اون "یعنی اونم داره توی وبلاگش می نویسه؟" یه طرف :دی

solo گفت...

ديگه يه پا شستن كه كسي رو نميكشه ،برين كنار من ميشورم . البته شايدم حسادت بو دار كرده باشه ماجرا رو.

R A N A گفت...

:)) خیلی خووووب بود.
بیا بشور آقا. یک کتابخانه شما رو دعا می کنن
نه به خدا، اصلا اول دنبال منشا بو بودم بعد خانمه رو دیدم. یا به عبارتی کشفش کردم. ;)

月光 گفت...

منم کتابخونه ی اینترنت دار می خوام! :(
حتی توش گاز اشکاورم بزنن اشکال نداره! البته لپتاپ هم دوست دارم داشته باشم! نوع ِ ما دایال آپ یوزهای بدون لپتاپ گونه ی رو به انقراضه و همین باعث میشه احساس تنهایی کنیم! :(

Ida گفت...

:)))))

R A N A گفت...

月光 >> هاهااا. گاز اشک آور؟؟ خیلی خوب بود
ida>> یعنی عاشق اینم که تو فقط آیدا رو اینجوری می نویسی. ;) ذوق دونیم سرریز می کنه می بینمت اینجا دختر