جمعه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۹

کوسن مبل را برمی دارم و خودم را به زور جا می کنم میان مامان و بابا. یک جور خوبی که بنشینم روی بودنشان. که با هر نفسشان تکان بخورد شانه هام.
.

۱ نظر:

محـمد گفت...

خوش به حالت. براي من يه نفرشون مونده. اون يكي هم ...