جمعه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۹

بچه که بودم

من؟ دیشب توی اتاقم کله ملق زدم! قبلترش گوشی تلفن را کشیده بودم این طرف اتاق، سیم سیاه نازکش همان طور روی هوا بود. شب بود. تاریک بود. من شبها نور اتاقم را کم می کنم. شب ها را دوست تر دارم تاریک باشد. سیم سیاه نازک در تاریکی اتاقم معلوم نبود. این شد که کله ملق شدم. فضا برای کله ملق زدن کافی نبود. این بود که محکم خوردم به در کمد. سه تا از انگشت هایم برگشته و حالا ورم کرده و درد می کند. دیشب؟ حواسم به انگشت ها نبود هیچ. دیشب سرم گیج می رفت فقط. خب آماده کله ملق شدن نبودم. غافلگیرانه بود. سروصدا آنقدر بود که اهل خانه بیدار شوند. کسی بیدار نشد ولی. اتاق من با اتاق مامان و بابا خیلی فاصله دارد. من همیشه در اتاقم را می بندم. همیشه؟ دست کم شب ها. یا روزهایی که حوصله و اعصاب درست و حسابی ندارم. یا روزهایی که می خواهم برقصم. یا با تلفن که طولانی صحبت می کنم. یا از حمام که می آیم و دلم نمی خواهد تا مدتی لباس بپوشم. یا گریه که می خواهم بکنم. دیشب؟ شب بود خب. نمی خواستم کسی را با سروصدا بیدار کنم. در را بسته بودم. کسی هم بیدار نشد. کوشی تلفن؟ از بالای تخت افتاد روی سرامیک ها. طوریش نمی شود. امتحانش را قبلتر پس داده. از این گوشی های قدیمی پدرمادر دار است. درواقع جزو اولین گوشی هایی ست که شماره هایش دکمه داشت. به جای آن سوراخ های قبلی که باید انگشت تویشان می چرخاندیم! مامان چندبار پیشنهاد داده که برای اتاقم از این گوشی های بی سیم آیدی-کالر دار بخرم. من قبول نمی کنم. یک چین می اندازم روی پیشانی که یعنی اوه! نه! اصلا. مامان اصرار نمی کند. دلیلی برای اصرار کردن ندارد. گوشی کرم رنگ قدیمی با آن دکمه های سیاه و سیم بلند نازک، آسیبی به کسی نمی رساند. دست کم مامان خبر ندارد که گاهی مرا کله ملق می کند. من گاهی به بعضی وسایل دلبسته می شوم. آدم این همه خر نمی تواند باشد که به گوشی تلفن دلبسته شود. من اما همین قدر خرم. فکر کنید، به یک گوشی قدیمی کرم رنگ با دکمه های سیاه و سیم نازک بلند. که تازه صدا هم خوب از پشتش نمی آید. که باید مدام بگویم بلندتر لطفا. میشه تکرار کنی؟ راستش زیاد هم بد نیست. اگر دلت بخواهد جمله ای را باز بشنوی، می توانی از کلک گوشی قدیمی استفاده کنی و خودت را بزنی به نشنیدن.
خوبی اش این است که من و گوشی با هم کله ملق می شویم. من از تنها کله ملق شدن می ترسم. از تنها بودن، تنها ایستادن، تنها راه رفتن، تنها زندگی کردن، نه! از تنها کله ملق شدن، از تنها مردن می ترسم.
بله داشتم می گفتم. دیشب من و گوشی کله ملق شدیم. سه تا از انگشت هایم برگشته. درد می کند. گردنم انگار رگ به رگ شده. حالا که نگاه می کنم می بینم زیر زانویم کبود است.
آدم کله ملق که می شود، تا چند روز بعد هی تازه کشف می کند که کجاهاش درد گرفته. کجاها کوفته است، کجاها رگ به رگ.. حالا آرنج دست راستم. کبود؟ نه راستش. ولی درد دارد. بدی کله ملق این است که کم کم دردهاش رو می شود. که وقتی کله ملق شدی سرت فقط گیج رفته. حتی معمولا بعدش لبخند هم می زنی. شاید حتی قه قه بخندی.

من؟ فکر می کنم ما داریم کله ملق می شویم با هم. این است که هی می خندیم بلندبلند. قبل ترها این همه نمی خندیدیم. ما این روزها داریم کله ملق می شویم و به هم لبخند می زنیم. کله ملق می شویم و همدیگر را می بوسیم. کله ملق می شویم و حواسمان هست که همدیگر را دوست داریم.
اما خب، کله ملق شده ایم دیگر. بدی اش این است که کبودی هاش حالا پیدا نیست.
من کله ملق دوست ندارم. بیا به جایش بالانس بزنیم. که یعنی دنیاهامان وارانه شود اصلا. کی به کی ست؟ دنیای من و توست دیگر. وارانه باشد بهتر هم هست. هیجان انگیزتراست دست کم. یادم هست بچه که بودم خوب بالانس می زدم. روی دست های کوچکم راه هم می رفتم تندتند.. بچه که بودم.. روی تشک های بزرگ ژیمناستیک.. با بادی های سیاه و شلوار استرچ های سفید.. دخترک تپل شر.. دنیایش وارانه بود اصلا
.
بعد: كله ملق يعني همان كله معلق!
.

۴ نظر:

شاهین گفت...

سرکار خانم شهره یک آهنگ دارند که در آن با عشوه و کمی تا حدودی کرشمه می خوانند: سر به هواست میدونم! خیلی بلاست میدونم! می خوام دل بکنم نمیشه! کار خداست می دونم!

جناب سعید مدرس نیز آهنگی دارند که البته به نظر من بهترین آهنگ آلبوم اخیرشونه و در اون می خونند: دنیای وارونه اینو خوب می دونه. منه دیوونه تو رو دوست دارم. اون همه بدیا دوباره با صدات گم میشه می ره زود از یادم

مهرداد شهابی گفت...

بیا دیگه، سه تا انگشتاش برگشته، ورم کرده، درد هم می کنه تازه...همینُ می خواستی؟؟؟ اَاَه ه ه ه!!! :))

خواهری به خدا کاش می شد عکسشُ بدی بالانس زده تحویلش بگیری ازم!!! والاّ :))

جاییت که نشکسته؟ هی می گن نویسندگی شغل پر خطریه هاااا، خوبه حالا تو نمی خوای نویسنده شی، نه؟ ;)

چهارباغ گفت...

سلام دوست دارم به وبلاگ من بیایید وبگید چه جوری عضو سایت شما بشم ممنون

R A N A گفت...

مهرداد>> نه آقا جایی نشکسته انگار! هاها فقط با سر رفتم توی دیوار! که اونم جدید نیست ;)