نگاه کردم به چشم هاش. دستش را فشردم، رویش را بوسیدم، سربسته گفتم: نگرانت بودیم. چقدر طولانی شد. با لبهایش اشاره کرد: دو ماه. گفتم: خوبی؟ سرش را تکانی داد. که یعنی نمی شود خوب بود.. از دانشگاه پرسید و از اینکه در این دوماه چه گذشته. من هم جواب می دادم. بی که حواسم باشد چه می گویم.. می خواستم بدانم از رنجی که کشیده بود. اما فضا فضای سکوت بود.
گاهی باید از لبخند آدم ها بفهمی که چه گذشته بهشان
تنها از لبخندشان
.
۴ نظر:
فاجعه ست
ye soal, man tooye Feed Reader am gahi oghat yeseri matlab mibinam ke neweshti, ba'd miam mibinam ke pakesh kardi. az ghasd in karo mikoni ke mardom too feed reader tamasha konan, ya yeho hawas mikoni pakesh koni?
با این که خنده مونده به روی لب های تو
از این غم غریبه نمی شه دوری کنی
غصه هاتُ می ریزی میون چشمای من
...بهم می گی یه وقتا می شه صبوری کنی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعدترش یک روزی می آید که... ـ
>>Shayan:
خب ببین می نویسم اول. بعد که پابلیش می کنم می خونمش توی وبلاگم، می بینم دوستش ندارم. یا دوست دارمش، ولی جاش توی وبلاگ نیست. یا اینکه می بینم کمه، یعنی منظورم رو نرسونده کامل. برش می دارم که بعدا شاید کاملترش رو بذارم
خلاصه دیگه
:P
گیر نَده
ارسال یک نظر