جمعه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۸

سِپارش

يكي از قشنگترين و خوش آواترين و خوش‌دست‌ترين و خوش‌همه‌چيزترين فعل‌ها، فعل "سپردن"‌ است. خودش هم كار خوبي‌ست. خب "شايد" كار خوبي‌ست. مم... اقلن گاهي كه كار خوبي هست.


مدت مديدي‌ست كه خودم را صرفن به خودم سپردم. "خودبه‌خودسپاري" از چيزهايي‌ست كه بعد از پوست‌كلفت‌شدن براي آدم اتفاق مي‌افتد. كمي هم همراهش محافظه‌كاري‌ست. براي اينكه من مطمئنم كه هميشه اولويت اول خودم هستم. مطمئنم كه هميشه مواظب خودم هستم. كه خيلي خودم را دوست دارم. همين است كه مي‌توانم خودم را به خودم بسپارم كه مواظبم باشد؛ كه ببرتم. يك اندوه شيكي هم از اين كارم دارم. اما اندوهش فقط شيك است. يعني از ژانر اندوه‌ناكي‌هاي خانمان‌برانداز نيست كه پدر آدم را درمي‌آورد. يك سانتي‌مانتاليسمي‌ست كه جزو افتخارات آدم ثبت مي‌شود...


نمي‌دانم يك‌روزي باز مي‌آيد كه من آن‌جور كه خودم را سپرده بودم به او، به كس ديگري بسپارم خودم را يا نه. نمي‌دانم بايد چي بشود. چي ببينم. چي بخواهم كه بشود. اما مي دانم كه اگر هم نشد آن‌قدر آدم سفتي هستم (شده‌ام؟) كه عيبي نداشته باشد..


كاملش را حتما از اينجا بخوانيد

.

۲ نظر:

شاهین گفت...

خود به خود سپار واقعی کسیه که وقتی سرما می خوره در اولین فرصت خودش رو به تنهایی به دکتر ببره!

R A N A گفت...

آفرين توصيف عالي بود.
به خودم افتخار مي كنم كه يه خودبه خودبسپار واقعي هستم
بس كه فقط خودم حواسم به وقت دكترها و قرص ها و آمپول هاي پي در پي ام هست
;)