شنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۸

بهارانه

من نمي‌دانم شب سال نو، با آن همه بيا و برو و بدوز و بشور و بخر و بيار... ملت چطور وقت مي‌كنند بهارانه بنويسند در وبلاگ‌هاشان؟ من نمي‌رسم. من به بهارانه نمي‌رسم هيچ سال. شايد چون بهارانه نمي‌شوم اصلا شب عيدها، نمي‌شدم.. امسال اما فرق دارد. امسال بهارش بهار است واقعا. عيد است براي من. نوروزم مي‌شود راستي راستي. حالا آمدم اينجا كه همين را بگويم. بگويم امسال من شيشه پاك كردم، براي اتاقم، براي خانه‌مان كلي جينگولك‌هاي سالِ نويي خريدم، تمام كمدها را تا ته ريختم بيرون، تمام خاطرات پوسيده تاريخ مصرف گذشته را چپاندم در يك كيسه زباله سياه بزرگ، يك سيم ظرف شويي زبر برداشتم افتادم به جان تيرگي هاي دلم. به خدا. كندم همه چرك هاي كبره بسته را. برق مي زنم حالا مثل چي.
شيريني وشكلات و آجيل خريدم، ريختم در آن ظرف‌هاي طلايي كه مامان دوست دارد. پرده مهمان خانه را زدم بالا، روي طاقچه اش را پر كردم از گلدان و عكس و شمع و خلاصه هرآنچه كه دوست داشتم چيدم سرِ طاقچه
باز بخواهم بگويم.. لباس عيد خريدم بعد از سال‌ها. آن هم نه از پاساژهايي كه هميشه خريد مي‌كنيم ازشان. دست مامان را گرفتم رفتيم بازار بزرگ تهران براي اولين بار.
براي تمام گل‌هاي توي باغچه‌مان لبخند زدم. از دانه‌هاي ريز برف عكس تكي گرفتم. آلبوم سال هشتاد و هشتم را بستم و دوربين تازه خريدم براي سال هشتاد و نه. چمدان سفرم را بستم. پُرَش كردم از لباس‌هاي قشنگ بهاري و پازل هزار تكه و داستان‌هاي كوتاه نخوانده..
كتاب‌هاي نيمه تمامم را خواندم، حرف‌هاي نيمه تمامم را گفتم، براي تك تك كساني كه مي‌شناختم آرزوهاي بهاري كردم و اشك حلقه شد توي چشم‌هام
.

۲ نظر:

شاهین گفت...

کاملا برعکس!
من هر سال تمام این کارهای که می گفتی کم بیش انجام میدادم. اما امسال ...

R A N A گفت...

اي بابا... يعني هرسال دريغ از پارسال
;)