سه‌شنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۹

پسرهای دم بخت

غیر قابل معاشرت ترین افراد برای من پسرهای دم بخت هستند. لانه شان کجاست؟ در شرکت های مهندسی پرجمعیت! و اتاق های دانشجویان دکترا! خدا نصیب نکند یعنی.

راحت ترین افراد برای من اما، مزدوجین هستند. دختر و پسرش هم فرق نمی کند. قابل معاشرت اند. قابل مکالمه. قابل رفت و آمد. قابل فعالیت علمی و هنری و کاری و قابل هر کوفتِ اجتماعی دیگر. انگار که یک گره کور از روحشان باز شده باشد. انگار که از روی آتش بلند شده باشند و روی زمین آرام گرفته باشند، انگار که چشمشان تازه به دنیا باز شده باشد.

بعد اگر فکر کردید این پسرهای دم بخت لااقل به درد عشقولانه خوب می خورند، این را هم اشتباه کردید. بس که شل و ول است عشقولانه هاشان و از روی حساب و کتاب و تاریخ و تقویم و تناسب سن و فرهنگ خانواده و مسیر خانه و پوووووووووف! بس که مهلت نمی دهند به عشق! که با چماق می ایستند بالا سرش و هنوز جوانه نزده، با تمام قوای جوانی می کوبندش!

بعدتازه این دم بختی سن و سال مشخصی هم ندارد. بعضی ها زودتر دم بختشان می شود، بعضی ها دیرتر. دلم برای آنها که زود دم بختشان می شود خیلی می سوزد.

حالا توصیه ام به تمام پسرها؟ نگذارید دم بختتان برسد. نگذارید کپک بزنید. نگذارید سوژه آدم سرخوشی مثل من شوید. چه جوری؟ خودتان را از سنین کمتر رها بگذارید برای عاشق شدن. هر عاشقیتی مجبور نیست به ازدواج ختم شود. به خودتان اجازه بدهید یک عشق درست و درمون بدون حساب و کتاب را تجربه کرده باشید. کسی که عاشق بوده باشد، دیر کپک می زند.

اگر کسی را دوست داشتید و در کنار هم آرام بودید، با هم ازدواج کنید. چه اشکالی دارد؟ هنوز دم بختتان نرسیده؟ زندگی تان استیبل نشده؟ خانواده تان، خانواده اش موافقت نمی کنند؟؟ مجابش کنید که نشدنی نیست! که می ارزد. (و خداوند پسرها را مخ زن آفرید!) تلاش کنید برای بدست آوردنش. بجنگید برای دم بخت نشدن! بترسید از چیزی که دارم ازش حرف می زنم.

.


۱۱ نظر:

月光 گفت...

همین عیدی مشغول عید دیدنی از افراد یک سرای سالمندان بودیم که من با یک پیرمرد که از بقیه سرپاتر بود و قدم میزد گپی داشتم، گفت برادرش تو انقلاب کتاب فروشی داره و من هم کلی غر زدم به اوضاع و اجتماع و خفقان و اینکه روسپیان سودازده رو از تو نمایشگاه جمع کردن و اینها. بحث عقیدتی هم میکردیم که بماند حالا...
به من گفت چند سالته منم جواب دادم و وقتی شنید ازدواج نکردم تعجب کرد و من هم تعجب کردم که حالا مگه چی شده و اصلا مگه آدم به این زودی ازدواج میکنه و اینها! گویا زمان ِ جوانی اونا میکردن...
این شد که فهمیدم دم بخت نیستم و اصلا تو مود و حال و هواش هم نیستم و هنوز کلی جا دارم برای عشق های هیجان انگیز

شاهین گفت...

فرقی نمی کنه. دخترهای دم بخت هم همین ریختی میشن!
«اگر کسی را دوست داشتید و در کنار هم آرام بودید»
جمله بسیار ظریفی بود!

حسام گفت...

باشه چشم!ا
ای پستِتان خیلی چٌسبید

طلايه گفت...

چقدر همه اينجا نصيحت پذيرن رعنايي!!!!خوشمان آمد از نفوذ كلامت:)))مي خواستم كلي كامنت بذارم كه تو ام دلت خوشه و حالا همه منتظر بودن تو بگي چيكار كنن،چيكار نكنن و از اين حرفا!!!!

طلايه گفت...

راستي عيديتو كه مي خواستم بخرم، به بچه ها گفتم مي خوام يه فلش جينگول بخرم واسه ي يه دختر ٍ...(مي خواستم بگم خانوم و لطيف و اينا!)آقاهه گفت:دختر دم بخت؟!

R A N A گفت...

آخه مي دوني چرا خطاب به پسرهاي دم بخت نوشتم؟ چون پسرهايي كه معمولا خيلي مسئوليت پذيرند، تا وقتي كه نمي تونن از نظر مالي و كاري مسئوليت يك خانواده رو برعهده بگيرند، خودشون رو از عاشقي محروم مي كنند. دخترها معمولا رهاترند از اين نظر تا اونجايي كه من ديدم. بعد اين آقا پسرها وقتي كه از نظر مالي و كاري و اينها به يك تعادل نسبتا مطلوبي رسيدند، چون مطمئن هستند كه دنبال يك شريك زندگي اند، هي هزارتا فاكتور براي انتخابشون ميان وسط و ... همين داستاني ميشه كه گفتم
.
درهر صورت ممنون از كامنت هاتون بچه ها
ما چاكر همه هستيم. دربست، دم بخت يا غير دم بخت
;)

محـمد گفت...

دم بخت کجاست؟ مثل بانجی جامپینگه؟ باید بپریم؟

R A N A گفت...

دم بخت اونجاست كه مردها با تلاش و همت مضاعف قصد تشكيل خانواده دارند بي آنكه كسي در زندگي شون باشه
حالا سرخپوستاي خوب نمي دونم چطوري از اينجا مي پرند؟
;)

محـمد گفت...

نه ما به این خرافات اعتقاد نداریم. اگه قرار به توهم باشه خوب با همون روح پدربزرگمون تشکیل خانواده می دیم. اینجوری قبیله هم راحت تره

حسام گفت...

حالا توصیه ام به تمام پسرها؟ نگذارید دم بختتان برسد
خودتان را از سنین کمتر رها بگذارید برای عاشق شدن. هر عاشقیتی مجبور نیست به ازدواج ختم شود
به خودتان اجازه بدهید یک عشق درست و درمون بدون حساب و کتاب را تجربه کرده باشید
-----------------------------------------------
نظرِ تهِ دلی:
میدونی بعضیا تو ذاتشون نیست
"نه"ا بگن؟نه به عشقِ بی سرانجام.
یعنی حس می کنم زیادی خوشبینانه نگا کردی به قضیه.
imagine:
رابطه میره جلو
به جایی میرسه که مثلاً یکی از دو طرف یکیشون حس میکنه که،نه؛من دیگه کنار این طرف آروم نیستم_یا به هر دلیل واقعی یا ساختگی دیگه رابطه رو میخواد تموم کنه_،
بعد این میشه که اونی که وابسته شده هموجور،هرچند خودشم میدونه که امیدی به ادامه رابطه نیست، له میشه!ا
اینجا تجربه قشنگ و نازنینی که ازش حرف می زنی واسه اینجور ادما تا آخر عمر میشه تلخی.پس به همه پسرها(یا دختر ها)این توصیه رو نکن
-----------
نمی دونم؟اگه اشتباه استدلال میکنم بگو

R A N A گفت...

ستاره را نمی توان چید
وآنان که باور کردند
برای چیدن ستاره
...حتی دست دراز نکردند
.
.
!اما باور کن
،که من بسوی دورترین و زیباترین ستاره
...دست یازیدم
و هرچند دستانم تهی ماند
اما چشمانم
!...لبریز از ستاره شد
.
.
،ستاره های درونت را
...در شب چشمانت رها ساز
و باور کن
عشق را هدفی نیست
،آن چنان که بدست آید
،در آغوش جای گیرد
.و یا در آیینه ی چشمانت به تصویر نشیند
..."باور کن که "عشق
!خود همه چیز است

......................................
به نظرم بهترين تجربه توي زندگي مي تونه يك عشق بي سرانجام باشه. بزرگترين تغييراتي كه آدم مي كنه بعد از چنين اتفاق هاييه. جهشي كه آدم مي كنه، بزرگي كه مي شه...
نمي دونم البته. هرآدمي يه جوره. هر رابطه اي هم