سه‌شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۸

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

از این روزها بخواهم بگویم، معرکه کم است. حیف که قامتشان را از بر نیستم هنوزتا چشم بسته کلمه ببافم برایشان. کلمه هایی که برازنده این روزها باشد و دست کم نیمی از آنچه را که هست بنماید.
از خودِ این روزهایم بخواهم بگویم، هرآنچه را که در من، من بود؛ سپرده ام به بادِ فراموشی. یا نه، ریخته ام در یک کیسه زباله بزرگ، گذاشته ام پشت در. خودم را نمی شناسم گاهی. بس که خالی شده ام از آنچه بودم. بس که انگار از نو متولد شده ام
.

۱ نظر:

شاهین گفت...

The 1st step of a radical change!