من که داشتم می رقصیدم برای خودم. حواسم پی رقصم بود واینکه کجا چرخ بزنم.. که کجا شیطنت کنم و بی هوا جایت بگذارم تا خنده ات درآید و تو هم تلافی کنی بعدترش و خنده من دربیاید... من که خوشحال بودم بی هیچ بغضی.. تو اما گفتی دارم فکر می کنم که چندماه دیگر اینجا نیستم و دلم چه همه تنگ می شود.. تو این بازی دلتنگی را شروع کردی .. زود شروع کردی.. من نگذاشتم اما حرفت را تمام کنی. دستت را گرفتم کشیدم وسط جمعیت، به بهانه اینکه این طرف گرم است یا سرد است.. یادم نیست.
بعدترش موقع شام، که من با چنگالم بازی می کردم و به تو فکر می کردم که چندماه دیگر اینجا نیستی، که تو هم مثل همیشه سخت مشغول غذا بودی و فکر کردم حالا دیگر لابد هيچ حواست به من نیست.. پاستا را که با مهارت دور چنگالت پیچیدی، مکث کردی و گفتی: قول می دهی؟ که بیای پیشم؟
پاستا رفت توی دهانت و من لبخند زدم
.
بعدترش موقع شام، که من با چنگالم بازی می کردم و به تو فکر می کردم که چندماه دیگر اینجا نیستی، که تو هم مثل همیشه سخت مشغول غذا بودی و فکر کردم حالا دیگر لابد هيچ حواست به من نیست.. پاستا را که با مهارت دور چنگالت پیچیدی، مکث کردی و گفتی: قول می دهی؟ که بیای پیشم؟
پاستا رفت توی دهانت و من لبخند زدم
.
۲ نظر:
"که یعنی می آیم.. حتما می آیم"
این جمله کاملا اضافه است.
و این دیالوگ را هم دوست ندارم: قول می دهی؟ که بیای پیشم؟
chi benevisam jaash?
ارسال یک نظر