یکشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۹

سرِ بی سامان

هی هرچه با سرم مهربان تر می شوم، دردتر می گیرد. سنگین تر می شود.
دلم می خواهد بکنم بیاندازمش پای کسی. چه حرکت فانتزی قشنگی می شد اگر آدم می توانست سرش را بکند بیاندازد پای کسی. راستش را بخواهید حالا کسی را ندارم که سرم را بیاندازم پایش. یعنی خب حیف سرم نیست آخر؟ نمی دانم. اگر می شد موهایم را نگه دارم بقیه اش را بیاندازم بهتر بود. سرم که حیف می شود البته، اما حیف خودم نیست یعنی؟ که این همه درد بکشم؟
.


۲ نظر:

R A N A گفت...

ای خوشا دولت آن مست که در پای حریف
سر و دستار نداند که کدام اندازد

فاطمه گفت...

وا این حرفا چیه دیگه؟