من؟ من ایمان دارم که یک روزِ دور و دیر.. در یک شهر بزرگ ابری زیبا.. پراز آدم های غریبه مهربان.. من و تو.. با هم، و برای هم زندگی خواهیم کرد.. من به رد پایم در زندگی تو ایمان دارم. من به خودم ایمان دارم. به تو و دستهای مهربان ت، به گره انگشتان پهن مردانه ات، من به چشم های کوچک و نگاه عمیق تو ایمان دارم. پس منتظرت نمی مانم. من زندگی را می دوم. تا آنجایی که تو.. مثل یکهوترین اتفاق دنیا برایم بیافتی.. و من از خوشی جیغ بکشم.. می دانم که یک روز، یکجا به زندگی ام برمی گردی.. من تا آن روز.. من تا آنجا.. مستانه می دوم.
.
۶ نظر:
زیباست
از قصه های جن و پری می رسم بهت
بی هیچ حرف و دردِسری می رسم بهت
یک حادثه ی منتظری دستِ روزها
که با همه ی بی خبری می رسم بهت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
خواهری "تو را من تو کردم" یعنی حکم مادرشُ داری، نه؟ ;))
تو را من تو کردم
در این چند سطر عاشقانه
وگرنه تو همان اوی دیروزی
تقدیر حتی اگر روزی روایت عاشقانه ای شود لج درآورترین بخش زنده بودن است.
اوهوم
لاود ایت...
ارسال یک نظر