سه‌شنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۹

غرغرانه هایم

من کلن آدمِ ابراز کنی هستم. بی که بخواهم حسی م را پنهان کنم، بی که بترسم از قضاوت شدن، به کامل ترین شکل ممکن ابراز می کنم دوست داشته ها و نداشته هام را، دلخوری هام را، انتظاراتم را، عشقم را.. آدم ابراز کنی هستم اما آدم وارد عمل شدن نیستم. آدم قدم پیش گذاشتن نیستم. حتی دعوت به یک کافه نشینی ساده با یک دوست خوب را شاید سه-چهار بار به بهانه های مختلف عقب بیاندازم. و این به این معنا نیست که دلم لک نزده برای کافه نشینی. کسی اگر می خواهد با من باشد باید پیگیر شود، باید راه بیاید با آسمان ریسمان بافتن هام. با قایم باشک بازی هام. من آدمی هستم که یک سال و اندی جان می دادم برای شنیدن صدایی و آن چند شماره لعنتی را هیچ وقت نگرفتم. نمی دانم. شاید چون قبلتر گفته بودم که جان می دهم برای شنیدن صدایش. اصلا شاید این یک عکس العمل طبیعی باشد به آن بخش خود-ابراز-کنی وجودم. انگار قدمم را آنجا پیش آمده باشم، دیگر باید سفت و کفت بچسبم به جایی که هستم. معدود دفعاتی که سعی کردم قدمی پیشتر بیایم، جزو مزخرفترین خاطرات زندگی م شدند.
بعد؟ هیچی. می خواستم برسم به اینجایی که حالا در زندگی هستم. جایی که یک مرتبه چشم هات را باز می کنی می بینی وارد مسابقه طناب کشی ات کرده اند. که
از یک طرف آنها می کشند و طرف دیگر این فقط تویی.. و آن وسط مردی که دوستش داری، داشتی با یک دریا استیصال که موج می زند در نگاه مهربانش.
من؟ من آدم کشیدن نیستم. نخواستم که باشم. گفتم من رهایت کردم. گفتم هر تصمیمی که بگیری من درک ت می کنم. گفتم خودت باش و خودت. گفتم راحت باش. امن باش..
راستش را بگویم؟ بلوف زدم. فکر می کردم من زورم بیشتر باشد. فکر می کردم جای امن تری ایستاده ام. فکر نمی کردم زیر پایم اینطوری خالی شود. اما خالی شد.
حالا نیایید این زیر برایم بنویسید کسی که پای خواسته خودش نیاستد ارزش تکیه کردن ندارد. می دانم. خودم می دانم. اما گاهی فکر می کنم شاید نباید آنجا رهایش می کردم. شاید باید نگهش می داشتم. شاید..

.

۲ نظر:

الهام - روح پرتابل گفت...

خط 4 تا 7

Ida گفت...

گیرم به خیال من، نگه داشتن آدم ها همیشه برای خود نیست، گاهی برای دیگری (هم) هست که (شاید) چشم انتظار مانده کسی به او کمی قوت قلب دهد