شنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۹

چاشنی سردردهای شبانه

ترمز بریده بود. داشت برای خودش می برید و می دوخت. یعنی یک جوری که انگار معطل من نباشد، که یعنی از پیش مرا شبیه به خودش ساخته بود و از آدمی که ساخته بود خیلی هم خوشحال بود و حرف می زد و حرف می زد و میان کلمه هایش نفس حتی نمی کشید. من؟ منتظر بودم ببینم تا کجا را تنهایی می رود. داشتم فکر می کردم به بعضی آدم ها فرصت اگر بدهی، فرصت را ازت می گیرند. یکی با سکوتش، یکی با کلمه هاش.. حرف می زد همچنان . صدایش بلندتر از آن بود که من راحت بشنوم. بس که خراشم می داد.. حرف می زد و بلند حرف می زد و عربی آلود حرف می زد و خوشحال حرف می زد و.. من مسکوت مانده بودم. برای خودش ساخته بود و رفته بود و حالا من باید خراب می کردم و برای من همیشه خراب کردن سخت تر بوده از ساختن. باید عینکش را بر می داشتم تا بتواند دنیای مرا ببیند. من آدم عینک کسی را برداشتن نیستم. دلم می خواست گوشی را همین جور بی دلیل قطع کنم. دلم می خواست بروم توی هال و سوپ قارچ بخورم. نمی شد اما. یک جاهایی در زندگی آدم مجبور است. باید از اول شروع می کردم. از صفر خودم. باید می گذاشتمش روی مختصات خودم. سنگین بود ولی. من خیلی سبک تر بودم. از جایش تکان نخورد. عینکش را برنداشت. یک برچسب آماده از دنیای صفر و یکش کشید بیرون و چسباند روی آدمی که منم.
عصبی؟ غمگین؟ ناراحت؟ نه بابا. خوشم آمد از برچسبش. اسمم را گذاشت آدمِ ژله ای! من ژله ای بودن را قبول کردم. ژله ای مگر چه اش است؟ نرم است. خوشرنگ است. خوش طمع است. سبک است. خراش نمی دهد. تیزی ندارد. راستش را بگویم ترجیح می دهم کرم کارامل باشم. اما ژله را به طور کلی قبول می کنم.
.

۴ نظر:

فروغ گفت...

ای جاااان!
کرم کارامل فقط مزه اش بهتره، قیافه ش که نه!

hedieh گفت...

دوست دارم كه خودكار قرمزت رو برداشتي ها! اما هنوز هم دوستانه از خودت غلط مي گيري.

hedieh گفت...

عربي آلود حرف مي زد و خوشحال حرف مي زد و ... من مسكوت مانده بودم.

R A N A گفت...

فروغ: ژله آخه زیادی شفافه. همه وجودش معلومه از قیافه اش!
هدیه: اوهوم. مهربون غلط می گیرم...
من مسکوت مانده ام کلن این روزها