جمعه، آبان ۲۹، ۱۳۸۸

بابا: آب می خوری؟
من: نه. مرسی
بابا: تو چرا اصلا تشنه ات نمی شه؟؟
.
بابا: یه آینه بده ببینم
من: ندارم
بابا: تو چه دختری هستی که یه آینه توی کیفت نیست آخه
من: من دختر گلی ام آخه
.
من توی اتاق پرو. صدای گریه یه بچه: مامااااان. کجا بودی؟ گم شده بودم.
صدای مامانه: مامان جون گریه نداره که. هرموقع گم شدی برو توی یه مغازه به آقا بگو. بعد پشت بلندگو صدات می زنن من میام پیدات می کنم. حالا بدو برو بیرون بازی کن
بچه هه: مامااااااااان. (گریه)
مامانه: گفتم برو بیرون بازی کن
.
بابا: تو کجا می ری امروز؟
من: نمی دونم. کجا برم؟
بابا: ام.. دوچرخه سواری کنار ساحل.. بعدش هم جت اسکی
من: یعنی عاشقتم بابا
.
یه دختر کوچولو منو با انگشت به مامانش نشون می ده و داد می زنه: مامان، شوهر این خانمه امروز کجاست؟
مامانش: ای وای مامان جون. شوهرش نیست که. باباشه
.
من: خیلی خوش گذشت بابا
بابا: خستگی ت در رفت دخترم؟
من: اووووهووووووووووم. بوس
.

۱ نظر:

مهرداد شهابی گفت...

بودن ِ تو کافیه که شاد شم
خنده رو یادِ قلبم انداختی
با تو همیشه فرصتی باز هست
تمام دنیای منُ ساختی

ــــــــــــــــــــــــــــــ

همیشه به خوشی خواهری، اونم از این خشیــا. یادم باشه یه اسفندم برات دود کنم :) ـ