جمعه، آذر ۰۶، ۱۳۸۸

شاید آدمِ امروزی ای نباشم، اما عاشق اینم که در خانه مان جلسه قرآن داشته باشیم
بعد باز عاشق آن آخرش هستم که چراغ ها خاموش، که همه با هم دعا می خوانند، صد نفر با هم فریاد می زنند، که دف ها در هوا می چرخند، که دست ها بالای سرها به هم می خورد، که مو بر اندام آدم راست می شود، که آدم انرژی می گیرد
که.. که.. که باید بود و دید و شنید
همین
.

هیچ نظری موجود نیست: