دوشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۸

پدر بچه ها

این خیلی خوب است که مردی در زندگی آدم باشد تا روزهای دلتنگی، که بارانِ نم نمی هم می بارد حتما، که آسمان هم یک بوی خاصی می دهد، گوشی را برداری و مطمئن باشی کسی آن طرف هست که همیشه برای تو وقت دارد. حوصله هم. کسی که با شنیدن صدایش کامل می شوی. لحظه کامل می شود.
تا به حال همیشه همین برایم کافی بوده. همین بودن های دور و کمرنگ. سفرهای گاه به گاه و کافه نشینی ها و کلا بیرون بودگی ها. یعنی بیرون از زندگی همیشگی بودگی ها. یعنی یک جور خوبی که همیشگی نباشد. وقت هایی که بودنش نیاز است فقط. وقت هایی که به بودنت نیاز دارد. که آلوده روزمرگی های زندگی م نشده باشد. که در روزهای همین جوری الکی، در نهان خانه دلم قایم کرده باشم نامش را.
دوست عزیزی دارم که به تازگی با مردی که دوستش دارد ازدواج کرده و وظیفه خود می دانست که از مزایای ناتمام باهم بودن های بیست و چهارساعته برای من بگوید. از ازدواج. از حس خوبی که خانواده بودگی به آدم می دهد. که یعنی برای همیشه کنار هم. که یعنی نه همیشه توی ترگل ورگل تر و تمیز. که حتی توی مریض فین فینو هم. توی شلخته مو شانه نزده هم. توی پاچه گیر هم. تو با تمام نحسی هات. تو با تمام کارهای عقب افتاده ات. تو با تمام لحظه های تنها برای خود بودگی هات. با تمام رویاهای محقق نشده ات. با تمام کمبودهات. با تمام زشتی هات. توی کامل. یعنی کلا تو. با تمام ملحقات.
بعد خب بحث ازدواج که پیش می آید انتخاب کار مشکل تری می شود. یعنی می خواهم بگویم قضیه کلا فرق می کند با انتخاب همراه کافه نشینی هات و خیابان گردی هات و یک آغوش و چند بوسه و فوقش چند روز سفر و بعد باز هرکه دنبال زندگی خودش. آن کجا و این کجا؟ یک بار یکی از هم مدرسه ای های قدیمی ام که از قضا شرترین و بازی گوش ترین و سربه هواترین بچه کلاسمان هم بود در حالی که بچه یک ساله اش از سرو کولش بالا می رفت و ماما، ماما می کرد، به ما گفت: باید کسی را برای زندگی انتخاب کنید که پدر خوبی برای بچه هایتان باشد.
بعد این جمله که هیچ گاه از ذهنم پاک هم نمی شود، کلا فضای جدیدی برای تصمیم گیری باز می کند. یعنی هرچه فکر می کنم می بینم مردهایی که پدرهای فوق العاده ای خواهند بود، همسرهای حوصله سربر روی اعصابی پیش بینی می شوند و مردهایی که می شود مطمئن بود لحظه لحظه بودنشان روی آتش نگاهت می دارد از عشق، بدون استنثا پدران نامناسب.
حالا خر بیار و باقالی بار کن. اینجاست که هر دختری باید انتخاب کند. انتخاب کند که مادر فداکاری باشد و به خاطر فرزندانش از زندگی با مردی از گروه همسران جذاب و پدران نامناسب چشم پوشی کند و با یکی از پدران فوق العاده ، یعنی همان همسران حوصله سربرِ روی اعصاب ازدواج کند؛ یا مادر بی فکری باشد و برای همیشه فرزندش را از داشتن پدری قابل اتکا و پرگذشت و فرهیخته محروم کند.
خب من گزینه دیگری را انتخاب کردم. یعنی از خیر با هم بودگی بیست و چهار ساعته و زندگی عمیق و خانواده بودگی گذشتم و ترجیح دادم به همین دوستی های لایتِ گاه به گاه با مردان جذاب بسنده کنم
.

۲ نظر:

افسانه سیزیف گفت...

خیلی‌ خوب نوشتی‌ رعنا ... چه نشست به دلم ...

ناشناس گفت...

زندگی قصه مرد یخ فروشی ست که از او پرسیدن فروختی؟ گفت: نخریدند تمام شد...