چهارشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۹۰

زبان ندانستن آدم را پرت می کند سه طبقه پایین. حالا این طبقات می توانند طبقه اجتماعی باشد، شعور باشد، ادب باشد.. زبان که ندانی نه می توانی تعارف کنی، نه می توانی جواب تعارف درست و حسابی بدهی، نه می توانی یک فرم ساده را بدون کمک و بی غلط پرکنی.. نه می توانی برای یک سری شرکت ها درخواست کار بفرستی.. آدم زبان که نداند باهاش مثل احمق ها برخورد می کنند چون اشتباهات احمقانه می کند. مخصوصن در کارهای اداری.. بعد آنجایی که می خواهی برای کارمند تنبل انگلیسی ندان توضیح بدهی که چه شد که این جوری شد، آدمِ توی کله ات تند تند و بل بل کنان دلایل را می شمارد اما از دهان آدمِ واقعی ت کلمه ها پت پت و نابه جا پرت می شوند بیرون.. کارمنده هی نگاهت می کند و هی دقت می کند و آخرش هم جان مطلب را نمی گیرد طبعن.. امروز رسیدم به یک جایی که دیگر خسته شدم. همان جا وسط اداره به آن مهمی و بزرگی زر زر گریه ام را ول دادم. یعنی فنرش در رفت دیگر. آدم چقدر مگر مقاومت دارد. نتیجه؟ به جای یک نفر زبان نفهم، چهارنفر زبان نفهم دورم را گرفتند و از آن طرف، به زبان الکن من هق هق گریه را هم اضافه کنید.. نتیجه ترش اینکه قرار شد شرایط خاصِ زبان نفهمیِ من را برای رئیسشان توضیح بدهند تا شاید بشود استثنایی قائل شد و این حرف ها.. خسته ام.. خسته تر از آنم که فکر کنم.. خسته تر از آنکه یک بار از روی این متن بخوانم حتی.. گریه چه آدم را خسته می کند لعنتی.. خسته.. آرام.. آدم دلش یک بغل گنده می خواهد فقط که بچپد تویش.. مچاله
.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

نگران نباش عزيزم. همه ماها که خارج از ايرانيم همينيم. اين درد مشترک هممونه و بايد بهش زمان بدهيم تا حل بشه. منم از اين گريه ها زياد کرده ام. غصه نخور.

R A N A گفت...

:(
مرسی قربونت برم..
باشه سعی می کنم