یکشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۹۰

فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند

لحظه دلپذیری ست الان. غذای خوب گرم خانه پز خورده، یک حمام گرم سرحوصله گرفته، توی تخت کنار عود لم داده ام. گرمم. راحتم. خیلی سخت و فشرده بود زندگی م در یک ماه اخیر. خصوصن سه هفته آخر. حتی دلم نمی خواهد بنویسم چطوری بود. لاقل حالا نه. حالم بهتر از آن است که غر بزنم. اسباب کشی کردم بالاخره. فکر می کردم جمع کردن وسایلم دو ساعت بیشتر طول نمی کشد. ده ساعت طول کشید. کسی نبود کمکم کند. دیشب آخرین پارتی سال بود و صبح همه مست و خراب. باید یازده صبح اتاقم را تحویل می دادم. کابوس بود. نرسیدم آخر به یازده که. خانمه ولی مهربان بود. امضا کرد برگه خروجم را. تا ساعت سه همچنان می بستم. خسته. گشنه. خلید با ماشین آمد که مثلن ببردمان. خیلی وسایلم زیاد بود. ما توی ماشین جا نشدیم. هوا سرد. بارانی. گشنه.. آویزان خیابان و مترو شدیم تازه. من و عود. خوشبختانه اینجا اولین روزی بود که آسانسور کار می کرد. بعد از دو ماه. وگرنه طبقه هشتم! با سقف های بلند.. می دانید؟ باورم نمی شود اینجا همان خانه ایست که بارها آمده بودم، شب مانده بودم، دقت کرده بودم به همه چیز حتی.. اینبار خیلی فرق دارد همه چیز. خیلی. همین پریشب که با یک چمدان اینجا بودم، هیچ چیز مثل حالا نبود. خانه ام چون هنوز آن اتاق کوچک طبقه اول سرژی بود. اینجا هنوز غریبه بود. حالا نیست. خیلی خانه است. خیلی راحت است. نه اینکه فیزیکی راحت باشد. نیست اتفاقن. چون نفر قبلی هنوز نرفته. من اتاق ندارم. شبها پیش عود می خوابم. وسایلم گوشه هال است. وضعیت درامی ست برای خودش.درام دلپذیری ست ولی. خیلی همه چیز دلپذیر است کلن. حتی تکرار کردن این کلمه ی دلپذیر خودش دلپذیر است. بس که خوب می نشیند روی این لحظه ها..

بعد: تازه فردا هم برمی گردم ایران. وقت نداشتم اصلن بهش فکر کنم. خیلی ناگهان است. ناگهان دلپذیری ست.
.

۳ نظر:

مرجان . در جستجوی خویشتن . گفت...

تبریک :)

ناشناس گفت...

kheyli fake hasti
hamash eda adfare blogger haye dige ro dar miari
khodet bash

R A N A گفت...

مرجان: مرسی دوستم :)
ناشناس: ادا اطفار اگر هست عمدی نیست. شاید چون زیاد می خونمشون رو متنم اثر بذاره! نمی دونم
اسمت رو هم یادت رفت بنویسی