چهارشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۹

نباید دست و پا زد برای دلتنگ نشدن
گاهی هم باید بنشینیم آرام، تا دلتنگی خودش را جا کند درگوشه نمناک چشم ها
.

۱۰ نظر:

s3m گفت...

آخ گفتی!‏

فهیمه گفت...

بگذاریم همه چیز آنگونه که خود می خواهند پیش روند. گاهی

月光 گفت...

بنشینیم به تماشای احساس

محـمد گفت...

ریچارد براتیگان میگه:
از ترس تنها ماندن
خیلی کارها می کنی
که ابداً از تو بر نمی آید
ربطی نداشت؟ ریچی میگه. به من چه؟ چرا اینجوری نگاه می کنی؟

R A N A گفت...

ربط داشت برادر من. هم به این پست. هم به بالایی ش
;)
.
اما من اون جاهای زندگی م رو دوست ندارم. بعدترش رو دوست تر دارم. یعنی یه جایی که تصمیم می گیری که تنها بمونی. که تنها زندگی کنی. که تنها خوشحال باشی و آرام باشی و مطمئن باشی و.. همون خود-به خود بسپاری معروف دیگه
..
اما متاسفانه نمی شه یه مرتبه پرید روی پله دوم
.....................
دوست داشتم کامنتت رو. ممنون

محـمد گفت...

اون مرحله هم هست؟ من همیشه فکر می کردم وقتی طعم با هم بودن رو بچشی دیگه نمی تونی تنها بمونی. به قول همین شاعر ترس برت می داره از تنهایی. هرچیزی رو به تنهایی ترجیح می دی
khob khoobe GAME OVER nemishim! ;)

solo گفت...

اگه تونستي خوب تنهائي كني ، لحظه هارو بي بهونه حس كردي ، لذت بردي از تجاوز احساس به تن و روح خسته ات،بزرگ ميشي. حالا اين بزرگ شدن جا ميندازه توي لحظه هات .ردش و خطش ميوفته تو صداتو نگاتو... من عاشق آدمهاي خط خطي ام...

R A N A گفت...

dreamer>> آره بابا. اسمش زنده گي ه! يعني تا تهش ادامه داره همه چي
solo>> من عاشق آدم هاي خط خطي ام

animavaman گفت...

گاهي دلت نميخواد
ولي الكي الكي نويسنده ميشي
مثل حالا
لذت ميبرم از كاريكلمات شما

S A E E D E H گفت...

باش!