من سفت بغلش كرده بودم. اشكهايم از قبلترش ميآمد همهاش. هي هرچه مي خواستم غمگينش نكنم، اما اشك است ديگر؛ كماش دست خودِ آدم است. به جايش لبهايم ميخنديد. از اين قيافههاي مضحك لحظههاي آخر..
من بغلش كرده بودم، محكم. با دستش آرام ضربه ميزد به پشتم و تندتند حرف مي زد. گاهي حرف زدن جلوي گريه را ميگيرد براي آدم. با كلمات خودش داشت آرامم مي كرد و اين خيلي درد داشت. من هرچه كلمههايش را بيشتر ميشنيدم بيشتر دلم تنگ ميشد. بس كه كلماتش مخصوص خودش است فقط. بس كه ميدانستم ديگر هيچ كس زير گوشم زمزمه نميكندشان.
ما همديگر را بغل كرده بوديم، سفت. يك عالمه آدم دورمان حلقه زده بودند و لابد حواسشان به لرزش شانههاي من بود. يا شايد بغض كرده بودند آنها هم. نميدانم. خوبياش اين بود كه هوا تاريك بود. اصلا تمام خداحافظيهاي آخر بايد توي تاريكي باشد. تمام بغلهاي آخر. بوسههاي آخر..
بعدترش، توي ترافيك تلفنم زنگ زد. خودش بود. گوشي را برداشتم، ديدم صدايش از ماشين بغلي مي آيد. ياد تمام دفعاتي افتادم كه صدايش را به جاي گوشي از دور و اطراف شنيده بودم، در راهروهاي پيچ در پيچ دانشگاه. كه با لبخند دست تكان داده بودم برايش كه اينجايم ديوانه! فكر كردم اين آخرين باري ست كه صدايش به جاي گوشي از اين بغل ميآيد. شيشهها را داده بوديم پايين و هي گريه ميكرديم و هي بوس مي فرستاديم براي هم.
تا رسيديم به چراغ هاي چشمك زن، كه يعني راههايمان جدا ميشد، براي هميشه شايد..
.
رونوشت به سعيده: من تو را بغل سفت نكردم كه بي معرفت
.
من بغلش كرده بودم، محكم. با دستش آرام ضربه ميزد به پشتم و تندتند حرف مي زد. گاهي حرف زدن جلوي گريه را ميگيرد براي آدم. با كلمات خودش داشت آرامم مي كرد و اين خيلي درد داشت. من هرچه كلمههايش را بيشتر ميشنيدم بيشتر دلم تنگ ميشد. بس كه كلماتش مخصوص خودش است فقط. بس كه ميدانستم ديگر هيچ كس زير گوشم زمزمه نميكندشان.
ما همديگر را بغل كرده بوديم، سفت. يك عالمه آدم دورمان حلقه زده بودند و لابد حواسشان به لرزش شانههاي من بود. يا شايد بغض كرده بودند آنها هم. نميدانم. خوبياش اين بود كه هوا تاريك بود. اصلا تمام خداحافظيهاي آخر بايد توي تاريكي باشد. تمام بغلهاي آخر. بوسههاي آخر..
بعدترش، توي ترافيك تلفنم زنگ زد. خودش بود. گوشي را برداشتم، ديدم صدايش از ماشين بغلي مي آيد. ياد تمام دفعاتي افتادم كه صدايش را به جاي گوشي از دور و اطراف شنيده بودم، در راهروهاي پيچ در پيچ دانشگاه. كه با لبخند دست تكان داده بودم برايش كه اينجايم ديوانه! فكر كردم اين آخرين باري ست كه صدايش به جاي گوشي از اين بغل ميآيد. شيشهها را داده بوديم پايين و هي گريه ميكرديم و هي بوس مي فرستاديم براي هم.
تا رسيديم به چراغ هاي چشمك زن، كه يعني راههايمان جدا ميشد، براي هميشه شايد..
.
رونوشت به سعيده: من تو را بغل سفت نكردم كه بي معرفت
.
۵ نظر:
لب های من راز سکوتُ خوب می فهمید
می خواست آرومت کنه آروم می خندید
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ولی نه ها، این بالا دروغ نوشته ام اصلاً هاااا :)) بغل سفت رو می شه پست کرد؟
راستی پست ویژه هم می نویسین شما خانم؟ یعنی پست درخواستی ها؟ یعنی می شه درخواست کنیم یه پست شاد بنویسین زووووود؟ یعنی اصلاً در همین رابطه خداحافظی ولی شاد؟ بشه دیگه لطفاً، خُب؟ :) ـ
Rana joonam..azize delam..nafasam..kheiliii dooset daram..mersi ke ino vasam neveshty..kolii ashk rikhtam ghashangam..mikham zooode zood bebinamet..ghol bede..ghol!!!arezoomande arezoohaye ghashangat..Mahsa
:*
HUG
zoodeee zooooooddddddddddd
bebakhshid ke ashk rikhti :(
ّبنده توصیفات شما رو خوندم و صحنه رو متصور شدم گریه همین جوره که داره می ریزه...
رعنا! دقت کن که ما حتی بغل شل هم نکردیم...
saeedeh: آخ من نمي خواستم كه تو بخوني اينجا رو كه گريه كني هي همه اش!
ببخشيد
آره! بغل شل هم نكرديم. :(
عوضش هرروز داريم حرف مي زنيم با هم كه
:)
مي بو سمت از همين راه دوووووووووووورررر
ارسال یک نظر