سه‌شنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۸

دانشجويان جديدالورود

سال جديد است و دانشجويان جديدي كه تازه وارد مي شوند به فني... كه اسمشان جديدالورود مي شود... نگاه مي كنم به ازدحام بچه ها..

خودم را مي بينم ، پنج سال پيش.. آنقدر نزديك و روشن كه يك مرتبه همه احساس آن روز را مي ريزند در دلم انگار. . و يادم مي افتد كه چقدر فني را دوست داشتم آن روز، سردر بلندش را، پله هاي پهن وسط راهرو را، همهمه و شلوغي جلوي در را... چه زود عادت كردم به تك تكشان

اما اين را هم يادم هست هنوز، خيلي نزديك و روشن، كه چه زود بدم آمد از فني و آدم هايش. كه مي خواستم فرار كنم انگار.. چه داشته برايم اين فني؟ جز اينكه آدمهايي را كه دوستشان دارم پرتاب مي كند به دورترين نقطه هاي دنيا؟ جز اين است كه اولين كساني كه مي بازند در بازي هاي سياسي همين آدم هاي فني هستند؟ براي كه فرياد مي زنند؟ وقتي بازي گردان ها هم ديگر نقش تازه نمي زنند. .

سهم نسلهاي مختلف از زندگي يكسان نيست.. گاهي حسودي مي كنم به نسل پيش از خودمان، به پدر مادرهايمان.. مشت و فرياد و خون اگر سهمشان بود، خنده و هوراي پيروزي هم سهم خودشان شد، حالا بازيگردان هركه مي خواسته باشد.

سهم ما اما فقط همان مشت و خون و فرياد ماند، هميشه همين است خنده و هورا زود از ياد مردم مي رود اما خون و فرياد مي ماند تا هميشه. . زخم بي مرهم دوا كه نمي شود هيچ، گاهي مي كشد آدم را. .

..

زل مي زنم به فواره هاي حوض وسط حياط.. گروه گروه جديدالورودها رد مي شوند.. رعناي پنج سال پيش هم ميانشان است، نزديكتر از بقيه به من،‌ خيلي نزديك، او هم رد مي شود.. ‌من برايشان دست تكان مي دهم و لبخند مي زنم. جديدالورودها مي خندند؛‌ به لبخند من، به آب فواره ها، به درختهاي وسط حياط هم حتي مي خندند.

من قدم مي زنم در حياط دانشگاه و هيچ چهره آشنايي نمي بينم.. قدم مي زنم در حياط و هر گوشه اش مرا ياد هزار چهره آشنا مي اندازد و خنده هاي از ته دل..

دلم مي گيرد. مي دانم جاي من فني نبوده، مي دانم شايد اصلا اشتباه آمده بودم از اول هم.. اما اينها گناه من است.. و گناه من چيزي كم نمي كند از زيبايي خنده هاي از ته دل و دوستي هاي تمام نشدني.. فكر مي كنم با خود، كه انگار من هميشه دوست داشته ام اينجا را و آدم هايش را،‌ اين را همين امروز فهميدم، همين حالا.. مي داني آخر درخت توت هميشه همان جا نزديك در اصلي مي ماند

و من عاشق درخت توتم

.

پ ن. بعضي چيزها در زندگي آدم يك اتفاقند.. بعضي اتفاق ها رخ مي دهند و تمام مي شوند، اما بعضي ديگر مي مانند تا هميشه.. زنده و روشن، هرچه ما دورتر مي شويم، نزديك تر هم مي شوند و پررنگ تر. .

فني براي من يك اتفاق بود، هرچند ناگوار..اما دوست داشتني..

اتفاقي كه تمام شدني نيست. سايه سنگين فني مي ماند تا هميشه در زندگي ام . . در زندگيمان

سايه اي كه امروز بيشتر از هر وقت ديگري مي دانم كه اطمينان است و آرامش

.

شهريور سال گذشته

.


هیچ نظری موجود نیست: