یکشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۸

پاييز يعني باز هم به نام خدا

دوست دارم روزهاي پاييزي را
لرزي كه صبح ها بر بدنم مي نشيند و يادم مي آورد كه بايد يك سارافون پشمي بخرم.. آفتاب رنگ پريده بعد از ظهرهاي دلگيرش را.. صبح زود از خانه بيرون زدن ها و شب دير به خانه آمدن هايش را
پاييز يعني پياده روهاي زرد و خش خش خرد شدن.. پاييز يعني صداي خرت خرت مداد تراش .. يعني انگشت زدن به نوك تيز مدادها.. يعني برگ اول دفترهاي نو.. پاييز يعني يكي بود، يكي نبود
يعني دلواپسي هاي شيرين، تازه
پاييز را بايد لبريز كرد از نفس هاي عميق و قدم هاي سبك.. پاييز را بايد تنها پشت سر گذاشت.. تمام لرزها، گُر گرفتن ها، دلتنگي ها و باران هاي گاه به گاهش را بايد تنها قدم زد.. پاييز را بايد تنها از شاخه رها شد
.


۱ نظر:

مهرداد شهابی گفت...

از این احساس نمناک و از این روزای بارونی
نگو دل می کنی آسون، نمی تونم نمی تونی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

:D دختره مدام اسباب کشی می کند
خونه جدید مبارک خواهر