سه‌شنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۸

من خودم نيستم

بعد من داشتم فكر مي كردم كه چقدر اين روزها پر شده ام از غُر.. كه چقدر دوست دارم كسي قضاوتم نكند اين روزها.. دوست دارم حرف هايم را بشنوند و نشنوند.. دوست دارم همه بفهمند كه يك روزهايي در زندگي، آدم خودش نيست.. و مطمئن باشند كه من حالا در همان روزهايم..
وگرنه من زندگي م را همان طور كه هست دوست دارم.. دنيايم را.. آدم هايم را.. خدايي را كه باور دارم بازي گردان است.. من به همه ايمان دارم، به خودم، به دوست داشته ها و نداشته هايم.. به زندگي سگي اين روزهايم حتي
...
لااقل انتظار دارم كساني كه دوستشان دارم مرا بفهمند.. كساني كه دوستم دارند.. مرا ببخشند
.

۲ نظر:

مهرداد شهابی گفت...

دوباره سختمه نفس کشیدن، هوای خونه بی تو مطلوب نیست
به من نگو مثل خودم نیستم، بدون تو حال دلم خوب نیست!ـ

سودا گفت...

دوباره هوا داره پی عطر تو میره...این روزها روزهای این مدلی ست..چرا رو نمی دونم...شاید پائیز!!