یکشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۹

خری که من باشم

یک دوره هایی دارم در زندگی م که برمی دارم یک آدمی را نادیده می گیرم هی. بعد می دانم هم که آدمه چقدر نوید خوشبختی ست. چقدر کنارش همه چیز امن و آرام است. چقدر زندگی خوب و مرتب و بی دغدغه است. یعنی اول بهش فرصت می دهم که تمام اینها را بهم ثابت کند، بعد ثابت می کند، باز اما بر می دارم می گذارمش کنار. از کنار گذاشتن م پشیمان هم می شوم. یعنی پشیمانانه می گذارمش کنار. بعد جالبی ش این است که خودش هم می بیند که چه دلم را برده، نمی داند من چه مرگم است ولی. خودم هم نمی دانم راستش.
.

۲ نظر:

فروغ گفت...

از دیروز تا حالا سه بار اومدم اینو خوندم. بعد تموم که میشه، جمله آخرو که می خونم گنگ مادرزاد! فقط ضربدر قرمزه رو می زنم میرم.

R A N A گفت...

خودمم گنگم از خودم.
یه جور مزخرفی سرد شدم با خودم.چه برسه با بقیه.
کانتتو خیلی دوس داشتم فروغ