آن بالا هوا سردتر است. بعد که می آیی جلوی بخاری، زیر لحاف، هنوز سرمایش مانده در جانت انگار. من دیر یادم می افتد خیلی چیزها را.. آن بالا که بودیم، حواسم پی سوسوی زرد و قرمز خانه ها و ماشین ها و خیابان ها بود فقط.. یادت که هست من چه زود حواسم پرت می شد؟ هنوز هم همان طورم. همان قدر سربه هوا. به گمانم آن شب هم نگاهم میان ستاره ها سرگردان بود که برای همیشه گمت کردم نه؟ هیچ وقت خوب دنبالت نگشتم. به خیالم که تو در تمام این روزها همینجا بودی .. نبودی؟
می دانم نبودی. این را همین امشب فهمیدم. وقتی از بین آن همه پنجره روشن زیر پایم، هیچ کدامش مال تو نبود.
.
می دانم نبودی. این را همین امشب فهمیدم. وقتی از بین آن همه پنجره روشن زیر پایم، هیچ کدامش مال تو نبود.
.
۷ نظر:
به گمانم آن شب هم نگاهم میان ستاره ها سرگردان بود که برای همیشه گمت کردم
چیز دیگه ای هم مونده مگه واسه گفتن؟!
چه فکر نازک غمگینی...
فروغ: کمتر می نویسم برسی گلم. :*
دانیال: چه کمنت خوب دقیقی. :)
هدیه: همینجوری :*
لایک ِ بسیار به این پستت
salaam, koja boodi to?
.
سلام
گمونم اینجور مواقع میگن زیر سایه ی شما، منم همون اطراف بودم...
ارسال یک نظر