انگار بیست و پنج سال زندگی را چپانده باشم در یک کوله پشتی.. انگار روی شانه هایم باشد.. هر روز، هر شب.. بیست و پنج سال خیلی سنگین است، نیست؟.. کسی باید باشد که کوله را از پشتم بردارد.. جایی باید باشد که بتوانم بارم را بگذارم زمین، که بنشینم پایم را دراز کنم بگویم آخیش!.. کسی باید باشد که کوله پشتی را باز کند، که لحظه لحظه زندگی م را بکشد بیرون و پخش اتاق کند.. که گرد و خاک یک سری ش را بگیرد، بچیند سر طاقچه.. کپک زده ها و دوست نداشتنی ها را بپچاند در یک کیسه سیاه بزرگ.. یک لحظه هاییش را طلا بگیرد، بکوبد به دیوار.. جایی را باید داشته باشم که کیسه بزرگ سیاه را بگذارم پشت درش.. هوم؟
.
.
۶ نظر:
akh gofti....
gahi fekr mikonam che zood sangin shodim, pir shodim...
shayadam na
عالی بود. آخه من نمیدونم چطور یک نویسنده نمیخواد نویسنده بشه!
"کپک زده ها و دوست نداشتنی ها را بپچاند در یک کیسه سیاه بزرگ.. یک لحظه هاییش را طلا بگیرد، بکوبد به دیوار.."
دوست داشتمش خیلی!!
از قشنگی متنت که بگذریم باید و حتما اینو بگم:
حتما باید باشه
بعد از 25 بد آدم نیاز پیدا می کنه به همچین جایی
و اینقدر خوبه وقتی آدم اون جا رو پیدا می کنه، البته این سبک شدن زمان می بره ولی بعد یه مدت می بینی که می تونی ساعتی 7 کیلومتر راه بری...
آیدا: اوهوم.
مجتبی: با لهجه فرانسوی بخوانید: مِقسی :)
فاطمه: "و اینقدر خوبه وقتی آدم اون جا رو پیدا می کنه، البته این سبک شدن زمان می بره ولی بعد یه مدت می بینی که می تونی ساعتی 7 کیلومتر راه بری..." این از اون جمله هاست که باید طلا بگیری ;)
هوم. باید باشد
اما نیست که!
همیشه یک ایرادی دارد زندگی
ارسال یک نظر