موبایلش گفت دینگ دونگ. دست راستش زیر چونه ش بود. بی حوصله گوشی رو چرخوند. اسم پسره رو که روی صفحه دید، انگار بهترین خبر دنیا رو بهش داده باشن، یه جیغ کوچولو کشید از خوشحالی. گوشی رو داد دست من که اس ام اس رو بخونم براش! یعنی خودش نمی تونست از فرط هیجان. برق چشماش یه شهر تاریکو روشن می کرد. قلب منم داشت تند می زد. داغی رو روی گونه هاش می دیدم، می سوختم. من؟ هیچ وقت با دیدن هیچ اسمی روی گوشی م اینطوری هیجان زده نشدم. در خوشحالانه ترین حالت یه لبخند کوچولو نشسته گوشه لبم. راستش رو بخوام بگم حسودی م شد بهش. به داغی گونه هاش، به ضربان قلبش، به برق چشماش.. به اس ام اس معمولیِ کوتاهِ بی احساسش حسودی م شد. زیاد.
.
.
۵ نظر:
رعنا موفق باشی فردا!
رعنا موفق باشی فردا!
پس فردا؟ مرسی ;)
اولین دفعه که SMS فاطمه رو دیدم من هم ذوق کردم، ذوق کردنی پسرونه! طبیعتا خیلی متفاوت بود با اونی که شما شرح دادی...
دمت گرم و سرت خوش باد
سبب یادآوری خاطره ای بس جذاب شدید
وااااااای. چه خوب بود کامنتت دانیال
:)
ارسال یک نظر