پنجشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۹

س مثل سوتی

در چندسال اخیر برای انتقال فایل از لپ تاپ به پی سی، ازپی سی به لپ تاپ خواهرم، از لپ تاپ خواهرم به لپ تاپ خودم و چه و چه و چه، از ایمیل استفاده کرده ام فقط. که یعنی بلند نشوم و نروم فلش را از توی کیفم پیدا نکنم و نیاورم و اینها. بسوزد پدر تنبلی و اینترنت پرسرعت. دیشب؟ می خواستم سه تا از عکس هام را جابه جا کنم. برداشتم ایمیلشان کردم برای خودم. چرا ایمیل کردم حالا؟ یعنی چرا نگذاشتم همانطور درفت بماند؟ بس که من در زندگی م از درفت و درفت بودگی و درفت ساختگی بیزارم. یعنی کاملن یک حس احمقانه شخصی ست. که تحمل درفت ندارم. هرکلمه ای که می نویسم باید یکی بخواند، هر فایلی که اتچ می کنم باید به جایی برسد. نمی توانم همانطور روی هوا بمانم. بعد هر درفتی را هم نمی شود برای کسی فرستاد یا پابلیش کرد، این است که برای خودم می فرستم شان.
دیشب؟ سه تا از عکس هام را برداشتم فرستادم برای خودم. بعد بلند شدم رفتم کلی آجیل و لواشک و آلو آوردم و کلی مسابقات آسیایی نگاه کردم و بعد از یکی دو ساعت یادم افتاد که عکس هام هنوز به مقصد نرسیده اند و تازه رفتم لپ تاپ خواهره را پیدا کردم آوردم روشن کردم از ایمیلش خارج شدم وارد ایمیل خودم شدم.. دیدم اِ. چرا نرسیده پس عکس هام هنوز؟! کجا مانده بودند؟ سنت باکسم را باز کردم دیدم اوه! عکس ها را برای خودم ایمیل نزدم که. برای کس دیگری هم ایمیل نزدم درواقع. یعنی آدرسه یک آدرسی بود که اولش شبیه به آدرس خودم بود بعد ته ش یک عالم عدد داشت. بعد خب این دیگر چه آدرسی بود توی حافظه ایمیل من؟ فکر کردید فهمیدم چه کار کردم؟ نفهمیدم که هنوز. بالاخره خیالم راحت بود که اول آدرسه، آدرس خودم است و عکس ها جای دوری نرفته اند. برداشتم از توی همان سنت-باکس عکس ها را دان لود کردم و باز کلی آلو و لواشک ترش و چای گل خوردم و خواستم بیایم اینجا یعنی بروم توی وبلاگم کمی راجع به ورزشکاران خانم ایرانی در مسابقات بین المللی بنویسم که دیدم اوه اوه اوه! عکس هام آمده اند اینجا برای خودشان پابلیش شدند. بعد تازه یادم افتاد که وقتی بلاگر فی/لتر شده بود من با ایمیل پست می گذاشتم اینجا و آن آدرس ایمیله همان آدرس است و بعله. پست حاوی عکس هام را از توی وبلاگ برداشتم و فکر کردم بازی به همینجا ختم می شود. نشد اما. یعنی حواسم به گودر و این عادت مزخرفش نبود که پست های پاک شده را هم هنوز برمی دارد نشان می دهد. بعد هی آن عدد دویست وپنجاه ویک یادم می آمد و هی می زدم توی سر خودم که حالا آن دویست و پنجاه و یک آدمی که تقریبا دویست و چهل نفرشان هم مرا اصلن نمی شناسند، چه می گویند با خودشان و آخر کدام احمقی برمی دارد عکس هاش را پست می کند توی وبلاگش و مگر وبلاگ، فیس بوک است و چه وچه و چه... نیم ساعتی طول کشید تا با کمک چت های امدادی به سختی توانستم عکس هام را از گودر هم بردارم و نفس راحتی بکشم.
م.ج. اعتقاد دارد که من زیادی روی عکس هام حساسم! یعنی مثلن می گوید اگر به جای این سه تا عکس برداشته بودی کپی کارت ملی ت یا کارنامه لاتین ت را پابلیش کرده بودی اینقدر توسرزنان نبودی و شاید کلی هم می خندیدی. (تا حد زیادی موافقم باهات)
م.ح؟ طی همان نیم ساعتِ توسرزنانِ من برداشته می گوید اتفاقن من خیلی تعجب کردم که این چه کاری ست خب؟! یعنی رویکرد کاملن نمک روی زخم پاشی. (جون به جونت کنن بدجنسی)
ر.ا؟ برداشته می نویسد: به به! - با یک اسمایل - کشف حجاب کردی؟ یعنی رویکرد کاملن حمایتی. (آخه قربونت برم، وبلاگ جای این کارهاست؟! )
خواهرم؟ نه رویکرد سرزنشی، نه حمایتی، نه نمک پاشی. کلن مثل همیشه. رویکرد بی تفاوتی. فقط هر چند دقیقه یکبار خبر می داد که هنوز عکس هات هست. (ولی اولش چشات خیلی با نمک گرد شدا)
من؟ رویکرد توسرزنانی. م.ج. راست می گوید. من روی عکس هام حساسم. یعنی عکسهام کاملن این طرف دیوارند. حال آنکه اگر هم روی عکس هام حساس نبودم باز رویکرد توسرزنی داشتم. یعنی اگر کارنامه لاتین م هم پابلیش می شد کلی انرژی و اعصابم به فنا می رفت. حالا شاید کمتر. ولی می رفت.
.

۲ نظر:

Mojtaba Safari گفت...

ای بابا! سوتی هم سوتیهای قدیم...

فروغ گفت...

این روزا همه ش دیر می رسم بهت.