چهارشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۹

پسرک بارانی آن روزهای دور

صبح یک روزِ بارانی، یک روز؟صبحِ یک دو روزِ بارانی، بارانی؟ صبح یک دو روزِ نم نم بارانی، بله. امروز صبحِ نیمه تاریکِ یک دو روزِ نم نم بارانی ست. که من با چتر از خانه بیرون آمده، با چتر؟ با چتر قرمزِ خال خالِ امیلی-وارم از خانه بیرون آمده، از خانه؟ که من با چترِ قرمزِ خال خالِ امیلی-وارم از خانه ویلایی قدیمی بیرون آمده، روی آسفالت های سیاهِ خیسِ آینه ای تا دانشگاه قدم می زنم. بعد؟ یاد آن صبح زودِ نیمه تاریکِ یک دو روزِ نم نم بارانیِ سال پیش (یا دو سال پیش یا یک سال و نیم پیش یا هرچه..) می افتم، که یک چتر بزرگ سیاه جلوی دانشکده ادبیات منتظر یک چتر قرمزِ خال خالِ امیلی-وارِ همیشه کمی دیر، ایستاده بود (یا قدم می زد یا چه..). حالا که نگاه می کنم می بینم چه قرارِ کلاسیکِ به یاد ماندنی ای می توانسته باشد. (یا بوده، یا نبوده یا چه؟) من اگر کارگردان بودم می گفتم فیلمش را از بالا بگیرند. یعنی آن وقت می شد چتر قرمزِ خال خالِ امیلی-وار از راه رسید و رفت زیر چتر بزرگِ سیاه قد بلندانه گم شد.
اگر آنروز آن بالا نشسته بودم، شاید نمی گفتم آسمان ابری قشنگم را سیاه نکن با چتر بزرگ سیاه زشت ات. آنوقت شاید آن دستی که تخت سینه اش را فشار داد عقب، آرام می لغزید پشت گردنش حتی. حالا؟ خواستم فقط بگویم:
تو که زیاد دلتنگ می شوی، تو که هنوز مثل همیشه ی آن روزهای دور غمگینی، تو که هرروز از جلوی خانه قدیمی ات رد می شوم، تو که هربار دخترک آلمانی را می بوسی یاد من می افتی، تو که هنوز که هنوز است دست و پایت را پیش من گم می کنی، تو که هنوز فکرهای پیچ واپیچ ت حوصله ام را سر می برد، تو که هی به رخم می کشی که حواسم بهت نیست و حواست بهم هست، تو که اینجا را نمی خوانی(هیچ وقت نخواندی)؛ فقط خواستم بدانی که من اینجا، در صبحِ نیمه تاریکِ یک دو روزِ نم نم بارانی، به یادت افتادم پسر.
.

۸ نظر:

mahdieh گفت...

doosesh dashtam mese kheili dide az postat :)

mahdieh گفت...

*dige

s3m گفت...

چیدمان پاراگراف اول عالیه!

فاطمه گفت...

من چترم گم شده هوس کردم چتر قرمز خالخالی امیلی وار بخرم!!

فاطمه گفت...

اوج داستانت بوسیدن دخترک آلمانییه. یهو آدم جا می خوره و غصه...
راسی این روزا زیاد دارم غصه می خورم. واسه خواهرم فرشته دعا کن رعنا جونم.

R A N A گفت...

حتمنِ حتمنِ حتمن دعا می کنم عزیزم. زیاد

R A N A گفت...

mahdie:
مرسی خانم :) که هستی و می خونی. :*
مهدی: نظر لطفتونه. ;)

Mojtaba Safari گفت...

خیلی خوب بود. این نگاه متفاوتت به کل ماجرا، از بالا، عالی بود...

حال کردی به من سر بزن، خوشحال میشم